1 اگر چه ابر بلای سپهر زنگاری فشاند بر گل زردم سرشک گلناری
2 هنوز همت ما سر بدان فرو نارد کزو برم بر کس قصه ستمکاری
3 دلا نصیحت ابن یمین بجان بپذیر که تا چو عقل شوی شهره در نکو کاری
4 چو زلف ماهرخان با همه پریشانی مباش غافل و فارغ دمی ز دلداری
1 نگار ما هر خم چون گره زند بر موی دل هزار در آرد بعقده هر موی
2 ز روی لطف چو نیلوفرست بر سر آب فراز عارض آنسرو یاسمنبر موی
3 بغیر زلف و رخ همچو سنبل و گل او بر آفتاب که دیدست سایه گستر موی
4 نسیم غالیه زلف از چه داد بر رخ او چو بوی خوش ندهد بر فراز آذر موی
1 هر که در عالم رندی قدمی رفته بود هیچ زاهد نتواند که بنازد بروی
2 زو فره می نتوان برد ولی وقت سپرد دنبه بگذارد و به نیز گدازد بروی
3 گر بزرگی کند اندر نظرش حاتم طی سر بپاشندگی خرده فرازد بروی
4 سکه داری که چنین است سترک و روشن خرقه رندوشی نیک برازد بروی
1 خواجه را بین کز برای حرص و بخل سیم حاصل میکند بیفائده
2 وز پی نانی همی گوید زنش ربنا انزل علینا مائده
1 دلا ز حال بد خود مکن جزع زنهار صبور باش چه دانی نکو شود ناگاه
2 مجوی صحبت دنیا کز آن همیترسم که همچو صحبت سنگ و سبو شود ناگاه
3 بترک وصلت او گیر کز فضیحت او بسیط خاک پر از گفتگو شود ناگاه
4 فروغ آتش شهوت مده بباد امل که آبروی تو چون آب جو شود ناگاه
1 افضل عالم حکیم ای آنکه رای روشنت در شب تاریک فکرت موی بشکافد همی
2 فرقهای بر گفته ابن حسام آشفتهاند باز جمعی را زبان از اوحدی لافد همی
3 چون تویی در شعر و نقد شاعری استاد وقت نیک بنگر تا درین شانه که به بافد همی
1 ایدل ار چشم عقل بگشائی و آنچه نیکست و آنچه بد بینی
2 شودت روشن آنکه هر که کند مایه عمر نقد خود بینی
3 همچو حمال برف با همه رنج حاصلش آب در سبد بینی
1 منم آنکس که در اشعار عذبم نیابد هیچ طاعن جای طعنی
2 اگر ممدوح یابم مدح گویم سزای آفرین از لفظ و معنی
3 همانا داستان باستانست که وقتی حاتمی بودست و معنی
4 درین ایام باری این بزرگان نیند الا سزای طعن و لعنی
1 زنهار قصد کندن بیخ کسان مکن زیرا که بیخ خویشتن است اینکه میکنی
2 تا کی من و جمال من و ملک و مال من چندین هزار من شدی ایقطره منی
1 ز مخلوق کاری گشایش نگیرد دل اندر خدا بند اگر کار خواهی
2 مرو گرد هر در بامید عزت چه فخری بود کز ره عار خواهی
3 جناب امیر و وزیران نیرزد که از حاجب بارشان بار خواهی
4 چو مرکز درین دائره پای بفشار چه سرگشتگی همچو پر گار خواهی