1 کریما وعدهای دادی چنانم که خادم گشت از آن مخدوم راضی
2 تقاضا میکنم هر چند دانم که بر رأی تو نسیان نیست قاضی
3 ولی محتاج باشد تیغ بران به تحریک ار چه باشد سخت ماضی
1 در قصه شنیدیم کزین پیش بزرگی یک بدره زر داد بیک بیت فلانی
2 ما هم بطمع پیش بزرگان زمانه بستیم میانی و گشادیم زبانی
3 بردیم بسی رنج و نشد حاصل از اینکار جز خوردن خونی و بجز کندن جانی
4 گر تربیت اینست بسا کاهل سخن را دل تافته گردد چو تنور از پی نانی
1 بزرگوار وزیرا نصیحتی بشنو ز بنده ئی که ترا هست مشفق جانی
2 یقین شناس که تو نیستی بشغل اولی ز هر که هست بگیتی ز انسی و جانی
3 کسی بنزد تو گر حاجتی کند عرضه بر آر حاجت او را چنانکه بتوانی
4 مکن بشغل تعلل که وقت معزولی کس از تو یاد نیارد بهیچ تاوانی
1 من و نفس نفیس و فقر و فاقه نمیخواهم غنی گشتن بخواری
2 بود جان دادنم در آب خوشتر از آن کز غوک خواهم جست یاری
3 بمیرد گرسنه شهباز از آن به که جغد او را کند سیر از شکاری
1 ندیده نان تو اندر جهان کسی هرگز بسان خاک چنین خوار از پی آنی
2 چو آدمی نخورد نان فرشته را ماند تو قلتبان نخوری نان و دیو را مانی
1 بوالفضولی مرا بکنجی دید همچو جنی نهان ز هر انسی
2 گفت دانم ملول میگردی گفتم آری ز چون تو نا جنسی
1 فرزند هنرمند من ای نور دو چشمم حقا که مرا بیتو ز جان هست ملالی
2 در هجر تو خون شد دل از اندیشه آنم کایا بودم با تو دگر باره وصالی
3 روزیکه بصد حسرت و محنت بشب آید بی روی چو ماه تو مرا هست بسالی
4 رفتی بهوای تو روان مرغ روانم زین تیره قفس گر نبدی سوخته بالی
1 چه خوش بودی ایدل درین دیر فانی که کس را بکس آشنائی نبودی
2 و گر بودی آنگه بیاران یکدل فلک را سر بیوفائی نبودی
3 خوشست آشنائی بهم اهل دلرا چه بودی که رسم جدائی نبودی
1 شهاب الدین علی را گفت یاری که ما را از می ات چون نیست بهری
2 تو خود باری همی نوش و میفکن نشاط باده از شهری بشهری
3 جوابش داد کان نوشیدنی نیست کزان خواهم گرفتم پاد زهری
1 پدر کردی نصیحت مر پسر را که زنهار از کسی چیزی نخواهی
2 و گر روزی چنان افتد که خواهی ز مردی خواه اگر چیزی بخواهی