1 فیلسوفی گفتم اندر خطه هندوستان حکمتی دیدم نوشته بر در بتخانهای
2 گفتمش برگو چه حکمت هست گفتا آنکه بود آدمی چون بار شیشه چرخ چون دیوانهای
1 فخر دین و ملک معنی ای ز نور رای تو رهروان عالم علوی هدایت یافته
2 عقل اول دست تدبیر ترا در کار ملک چون ید بیضای موسی با کفایت یافته
3 مفتی رأی جهان آرای تو در مشکلات هر جوابی را که گفته صد روایت یافته
4 صاحبا گویا نئی آگه که هست ابن یمین هر دم از دوران گردون صد نکایت یافته
1 گر تمتع ترا ز نقره و زر اینقدر بس که قابض آنی
2 یک سخن بیغرض ز من بشنو غم خود خور که سخت نادانی
3 چه نهی سیم و زر بدشواری تا خورد دشمنت بآسانی
4 گر مراد از زرت وجود زرست فرض کردم که سر بسر کانی
1 برای نعمت دنیا مکش مذلت خلق که نزد اهل خرد زین سبب خسی باشی
2 ز خون دیده غذا گر کنی از آن خوشتر که زیر منت احسان ناکسی باشی
3 اگر قبول کنی پند من از آن خوشتر و گر نه همچو سگان در بدر بسی باشی
1 ایدل برو مقلد احکام شرع باش کز یمن آن بعالم تحقیق وارسی
2 تقلید شرع نیز بتحقیق میکشد این را مثال با تو بگویم بپارسی
3 معنی یکسیت گر چه بصورت دو انداز آنک جز سی هزار نیست شمار هزار سی
1 انقدر از متاع دنیاوی که کفاف تو باشد ار طلبی
2 هم بفتوای عقل معذوری هم بقول محمد عربی
3 زین فزون گر طلب کنی چه بود روسبی خواهری و زن جلبی
1 خداوندا همیشه بود ما را کتان و صوف و کمخاو عتابی
2 زر و اجناس و غله اسب و استر ز پالانی و زینی و رکابی
3 کنون از جور چرخ ناسزاگار چنان گشتست حالم از خرابی
4 اگر سالی بجوئی در سرایم بجز غم هیچ مالی را نیابی
1 روزی ز بهر تجربه بگرفتم آینه دیدم نشان مرگ در آنجا معاینه
2 بگریستم بزاری زار از نهیب مرگ در حال بر زمین زدم از درد آینه
3 گفت آینه مرا چه زنی خیره بر زمین هرکس که زاد نیز بمیرد هر آینه
1 عزیزی مرا گفت بر گو چه حالست که تنها بسر میبری روزگاری
2 نه روزت بمجلس در آید حریفی نه شب در شبستان بود غمگساری
3 بدو گفتم ای نازنین یار مشفق ازین ره منه بر دل خویش باری
4 مصاحب نباید مگر بهر راحت چو زو رنج یابی نیاید بکاری
1 اگرچه رزق مقسوم است میجوی که خوش فرمود این معنی معزی
2 که یزدان رزق اگر بیسعی دادی به مریم کی ندا کردی که هزی