1 ای بخوبی رخ تو برده ز خورشید گرو گشته طاق خم ابروی تو جفت مه نو
2 که شب از روز شناسد بیقین گر نبود طره و چهره تو مایه ده ظلمت وضو
3 گر چو پروانه ز غم سوخت رقیبت چه غم است چون زمن شمع رخت باز نگیرد پرتو
4 گو مکن شور و مکن کوه بتلخی فرهاد که رسیدست بکام از لب شیرین خسرو
1 تا تو ایدلبر چو ماه انوری آراسته از رخت گشتست ملک دلبری آراسته
2 هم ز روی تو ید بیضا پدیدار آمده هم ز چشمت کارگاه ساحری آراسته
3 آدمی را عیب نتوان کرد بر دیوانگی گر تو بروی بگذری همچون پری آراسته
4 بس که خیزد فتنه ها از گوشه خلوت نشین گر تو روزی بر صوامع بگذری آراسته
1 مرا زنجیر زلف او بدان سان کرد دیوانه که از سودای او کشتم ز عقل خویش بیگانه
2 رموز حسن لیلی را که دریابد بجز مجنون بدین ده ره نیارد عقل هر فرزانه
3 گرم سر در سر کارش رود زو بر ندارم دل توانم دل ز جان برکند و نتوانم ز جانانه
4 بمجلس گر بر اندازد نقاب از عکس رخسارش نگارستان چین گردد درو دیوار کاشانه
1 در باغ حسن سرو روانی براستی دور از تو چشم بد همه جانی براستی
2 وقت صبوح با لب خندان بسان صبح بنمای رخ که سرو روانی براستی
3 بگشای لب که وقت سخن در شاهوار از لعل آبدار نشانی براستی
4 آزاد سرو را نرسد با قدت عناد گر خط بندگیش ستانی براستی
1 دل به بند سر زلفین تو دادیم و شدیم دجله بر عارض چون نیل گشادیم و شدیم
2 نشود حجره دل منزل کس جز تو از آنک بر در از مهر تواش مهر نهادیم و شدیم
3 چون نبد زهره بوسیدن دستت ما را بزمین بوس تو در خاک فتادیم و شدیم
4 ما بر آنیم که در پای تو چون ابن یمین سر فشانیم که آزاده و رادیم و شدیم
1 ای خم زلف تو چون حلقه جیم دهن تنگ تو چون حلقه میم
2 جیم زلف آمده بر حسن تو دال دل شده نفطه آن حلقه جیم
3 شکل ابروی تو نو نیست ز مشک حرف دندان تو سینی است ز سیم
4 من و تو هر دو چو لام و الفیم زوتر آ لام الفی بو که شویم
1 گفتم ایدوست شدم عاشق آن روی چو ماه گفت لاحول و لا قوه الا بالله
2 بار دیگر سخن عشق چه آغاز کنی بس که افتاد حدیث من و تو در افواه
3 دلم از عشق تو دیوانه و شیداست از آنک بند کردیش بزنجیر سر زلف سیاه
4 گر کنم دعوی عشقت صنما هست مرا بر دلم چشم گهر بار برینحال گواه
1 تو آن نئی که ندانی طریق دلداری ولی چه شود که با ما نمیکنی یاری
2 بعهد چین سر زلف شام پیکر تو سیاهروی جهان گشت مشک تا تاری
3 چنان ز عشق تو مستم که دل نمیخواهد که هیچگونه رود بر طریق هشیاری
4 بسان آنلب میگون همیشه ساغر چشم لبالبست مرا از شراب گلناری
1 جان بچشمم در نیاید ور نه جانت خواندمی خوشتر از جان هم ندانم تا چسانت خواندمی
2 جان ندارد هیچ وزنی بی ثبات اندر جهان ورنه ایجان و جهان جان و جهانت خواندمی
3 حسن خلق عالم ار گشتی مجسم پیکری از لطافت اندران پیکر روانت خواندمی
4 ایچراغ جان اگر پروانه دادی حسن تو در شبستان صفا شمع روانت خواندمی
1 ایصبا گر بودت سوی خراسان گذری ببر از حال دل من سوی جانان خبری
2 جان بسوغات فرستاد می اما چه کنم که کسی می نبرد تحفه بعمان گهری
3 نرم و آهسته ببالینش خرام از سر راه حلقه گیسوی مشکینش بجنبان سحری
4 نرگس مست وی از خواب چو بیدار شود خوش خوش آغاز کن از قصه هجران قدری