1 بحسن روی تو ای آفتاب خرگاهی ندید دیده گردون ز ماه تا ماهی
2 توئیکه رنگ رخت را جهانیان گویند که چشم بد مرسادت که صبغه اللهی
3 اگر رسائی قد تو باغبان بیند هزار طعنه زند سرو را بکوتاهی
4 ز عشق سلسله زلف عنبرینت دلم نهاد روی بدیوانگی و گمراهی
1 روز آنست که با یار بمیخانه رویم بهر پروردن جان از پی جانانه رویم
2 خرم آن مجلس و کاشانه که ما هر دو بهم شمع و پروانه آن مجلس و کاشانه رویم
3 مستی ما ز می عشق دلارام بود حاش لله که پی ساغر و پیمانه رویم
4 عارض چون مه و آنسلسله مشکینش چون ببینیم ز دل واله و دیوانه رویم
1 چوگان ز مشک بر مه تابان کشیدهای مه را چو کوی در خم چوگان کشیدهای
2 آوردهای ز شعر سیه سایبان حسن بر فرق آفتاب در فشان کشیدهای
3 آن خط سبز فام که خضر است نام او خوش بر کنار چشمه حیوان کشیدهای
4 هر جان و دل که یافتهای در کمند عشق مجموع را به زلف پریشان کشیدهای
1 تا خط مشکبار به رخ برکشیدهای خورشید را به سایه شب در کشیدهای
2 گردی ز مشک بر گل سوری فشاندهای خطی ز سبزه بر سمن تر کشیدهای
3 شاخ بنفشه بر ورق لاله کشتهای مه را به لطف در خم چنبر کشیدهای
4 برگوی کز بنفشه چه آمد پسند تو کو را به روی لاله تر بر کشیدهای
1 آن غالیه گون نقش نگر بر گل سوری بر ماه دو هفته رقم است از گل سوری
2 چشم بد حساد که بر کنده ز سر باد افکند ز تو دورم و فریاد ز دوری
3 از ظلمت فرقت برهان ذره وشم ز آنک چون چشمه خورشید فلک منبع نوری
4 زلف ار نکند بر رخت آرام عجب نیست کس بر سر آتش ننمودست صبوری
1 ای باد صبا بگذر ز آنجا که تو میدانی حال دل من بر گوی آنرا که تو میدانی
2 در پرده اسرارش هر گه که شوی محرم در پرده بگو با او زیرا که تو میدانی
3 گر درد نهان دل هر چند ز حد بگذشت پیدا نکنم با تو زیرا که تو میدانی
4 دل در شکن زلفت زنجیر کشان تا کی دیوانه اسیر تست حقا که تو میدانی
1 مرحبا ایچشم جان روشن بنور رای تو دستگیر دل گه آشفتگی گیسوی تو
2 هر که دید آن موی و رو در کفر و در اسلام گفت صبح اسلام است و شام کفر روی و موی تو
3 پیش شمع روی تو مهر فلک پروانه ایست جفت شد ماه نو از طاق خم ابروی تو
4 آفتاب نور بخشی سایه از من وامدار تا شوم ذره صفت اندر هوای کوی تو
1 کار عشاق است جان در عشق جانان باختن عشق جانان در حقیقت نیست جز جان باختن
2 کر کنم جان در سر سودای وصلش باک نیست زانکه در کوی سلامت عشق نتوان باختن
3 تا ز عاج و انبوسش گوی و چو کان کرده اند هیچ ناید خوشترم از گوی و چوکان باختن
4 نرد خوبی در تمامی بر بساط دلبری کس نیارد مثل او در ملک ایران باختن
1 یا رب رخ دلدارست یا ماه تمامست این طوطی شکر افشان شد یا ذوق کلامست این
2 خالش نگر و زلفش از بهر شکار دل از مشک سیه دانه و ز غالیه دامست این
3 در دایره خطش سطح مه تابان بین از صبح دوم نوری در ظلمت شامست این
4 گر راست همی پرسی کو چون قد او سروی بر جای نماندست این طاوس خرامست این
1 تا در آمد خط شبرنگ تو پیرامن ماه کسوت حسن تراشد علم از شعر سیاه
2 آنچنان کز شکرت سبزه دمیدست و نبات از لب چشمه حیوان ندمد مهر گیاه
3 حبذا طالع فرخنده آنکس که فتد نظرش بر رخ میمون تو هر روز پگاه
4 چشمم از خیل خیال تو از آن محرومست که گذر می نتوان کرد ز دریا بشناه