1 تا شد درست بر تو که پیمان شکستهای ما را امید در دل و در جان شکستهای
2 آن عهد نادرست که دشوار بسته شد دستت درست باد که آسان شکستهای
3 چون گوی بیقرار و چو چوگان خمیدهام بر گوی ماه تا خم چوگان شکستهای
4 تا پسته را به خنده شکرریز کردهای بر نازکی غنچه خندان شکستهای
1 ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم جز وصل تو درمان دل ریش ندارم
2 تا غمزه و ابروی تو چون تیر و کمانست قربان تو گر نیست دلم کیش ندارم
3 دادم دل و دین را بهوای لب لعلت و زنوش لبت بهره بجز نیش ندارم
4 بیگانه شدم با خرد خویش ز عشقت و اندیشه ز بیگانه و از خویش ندارم
1 یا رب کراست چون تو نگاری شکرلبی سروی سمنبری صنمی سیم غبغبی
2 جانی بلطف و جمله خوبان چو قالبند هرگز بلطف جان نشود هیچ قالبی
3 چون هست نور روی تو گو مه دگر متاب با نور آفتاب چه حاجت بکوکبی
4 نسبت مکن بماه نو ابروی خویش را کوهست پیش ابروی تو نعل مرکبی
1 ماهرویا گه آنست که رخ بنمائی که بجان آمدم از بیکسی و تنهائی
2 تو پس پرده و خلقی بگمان در سر شور تا چها خیزد اگر پرده ز رخ بگشائی
3 چشم ترکانه تو برد بیغما دل خلق چه عجب باشد اگر ترک بود یغمائی
4 منگر ایدوست در آئینه از آن میترسم که دل از مردمک دیده خود بربائی
1 نگارینا نمیشاید ترا گفتن برخ ماهی که در حسنت کسی همتا ندید از ماه تا ماهی
2 ز نور روی تو خورشید اگر نه ذره ئی بودی برین پیروزه او رنگش مسلم کی شدی شاهی
3 دلم را ز آتش اندوه بآب لطف برهاند ز خاک پایت ار گردی کند با باد همراهی
4 تو قصد جان من داری و من روی تو میخواهم ترا آئین بدی کردن مرا عادت نکو خواهی