1 دارم ز جورت ایصنم عنبرین کله صد گونه در صمیم سویدای دل گله
2 شایسته نیست از تو که با آنچنان جمال با مات هست بسته طریق مجامله
3 شایسته نیست از تو که با آنچنان جمال با مات هست بسته طریق مجامله
4 چون گویمت ببوسه بها دل قبول کن گوئی که قلب نیست روا در معامله
1 بهارست ای پسر در ده ز بهر رفع دلتنگی شرابی چون گل و لاله بخوشبوئی و خوشرنگی
2 نگه کن نقش بندی طبیعت را که در بستان چنان بر آب میبندد هزاران نقش ارژنگی
3 جهان شد خرم و خندان کنون آمد زمان آن که بهره مطربی آید ز گردون زهره چنگی
4 ببزم خسرو اعظم خدیو خطه عالم چراغ دوده آدم شهاب ملک و دین زنگی
1 گر نگارم برقع از رخسار برگیرد همی عالم جانرا بسحر یکنظر گیرد همی
2 هر که بیند خط مینا گون بگرد لعل او در گمان افتد مگر طوطی شکر گیرد همی
3 در توهم بوسه بر رویش نیارم زد از آنک عارضش از نازکی ترسم اثر گیرد همی
4 گر خبر بودی ز خود دلرا اسیرش کی شدی مشکلم اینست کو دل بیخبر گیرد همی
1 گر شود هر سر موئی که مرا هست زبانی وز ازل تا بابد یابم از ایام زمانی
2 هر زبانی که ز گفتار بصد گونه عبارت دهد از مکرمت شاه فلک قدر نشانی
3 در چنان مدت بیحد بچنین ساز فصاحت نکنم عشیر عشیر از کرم شاه بیانی
4 شاه یحیی جهانبخش که چون یحیی برمک همتش کرد روان در بدن جود روانی
1 منت ایزد را که دولت کرد بازم رهبری سوی عالی در گهی کز چرخ دارد برتری
2 درگه والا جلال ملک و دین سردار عهد یونس طاهر نسب کورا برازد سروری
3 آن همایون فر که تا آرد سعادتها بدست یکزمان از طالعش غائب نگردد مشتری
4 و آنکه بهر رفع یأجوج فتن اندر جهان رأی ملک آرای او سدی کشد اسکندری
1 چون سعادت رهنمائی کرد و دولت یاوری بستم احرام طواف کعبه نیک اختری
2 حضرت سلطان عالم سایه یزدان که هست ذره ئی از نور رأیش آفتاب خاوری
3 تاج شاهان جهان کز بد و فطرت داده اند بر مقیمان زمین چون آسمانش سروری
4 آن علی نام حسن سیرت که سرداری بر او ختم شد چون بر محمد معجز پیغمبری
1 شاد باش ایدل که خوش آمد بشیراز گرد راه مژده داد از مقدم میمون شاه دین پناه
2 خسرو عادل معزالدین و الدنیا حسین آفتاب ملک و ملت سایه لطف اله
3 یوسف مصر دل اهل خراسان زینخبر از حضیض چاه ذلت خیمه زد بر اوج ماه
4 منت ایزد را که باز آمد بیمن و فرخی خسروی کز فر او با زیب شد دیهیم و گاه
1 دلا گر میل آن داری که خلد جادوان بینی و گر باغ ارم خواهی که در عالم عیان بینی
2 نظر بهر تماشا را بر این عالی سرا افکن که تا از غایت نزهت همین بینی همان بینی
3 سراها در جهان سازند و خود عادت چنین باشد سرائی ساخت کس هرگز که اندر وی جهان بینی
4 از آنساعت که شد باز این در میمون بفیروزی در او اقبال را بسته بفراشی میان بینی
1 حبذا بختی که ناگه گشت ما را رهنمای بر در نوئین اعظم سرور فرخنده رای
2 خسرو عادل امیر شهنشان مولای بیگ حارس ملک شهنشه حامی دین خدای
3 آنکه سیمرغ فلک از بیم تیر عدل او دارد اندر گوشه چون زاغ کمان پیوسته جای
4 و آنکه اندر خیر و شر و نفع و ضر پیوسته هست عقل پیرش رایزن بخت جوانش رهنمای
1 فرخنده باد مقدم شاه جهانپناه خورشید ملک شیخ علی سایه اله
2 شاهی که باشد از زبر تخت خسروی تابان رخش چنانکه ز گردون دو هفته ماه
3 از فر فرق او که در آفاق سرورست بر آفتاب سایه کند گوشه کلاه
4 ایخسروی که صومعه داران قدس را اینست ورد و بس ز پی شام و صبحگاه