1 قد چو سرو تو بر جویبار دیده ماست غبار راه تو بر رهگذار دیده ماست
2 به آرزوی لبت خون گرفت خانه چشم خیال لعل تو گلشن نگار دیده ماست
3 چو نرگسی که دمد بر کنار چشمه آب سواد چشم تو در چشمه سار دیده ماست
4 بلا کشید دل ودیده اختیار تو کرد بلای دل همه از اختیار دیده ماست
1 صبا نشان غبار دیار یار بپرس دوای چشم ضرر دیده زان غبار بپرس
2 هزار بار گر از یار بر دلم بیش است به جان یار که او را هزار یار بپرس
3 ز زلف دوست که مجموع او پریشانیست حکایت من آشفته روزگار بپرس
4 حدیث دیده ی بی خواب من ز درد فراق از آن دو نرگس خوش خواب پر خمار بپرس
1 در سر هوس غمزه جادوی تو دارم پیوسته نظر بر خم ابروی تو دارم
2 هر موی تو زنجیر من شیفته شاید کاشفتگی از سلسله موی تو دارم
3 در حلقه سودازدگان جوی دلم را کان غمزده را در خم گیسوی تو دارم
4 مرغان چمن میل بگلزار نمایند من میل گل خوش نطر روی تو دارم
1 باحسن تو مه در صف دعوی ننشیند باصورت خوب تو به معنی ننشیند
2 دردور هلالی به جز از چشم تومستی درگوشه ی محراب به تقوی ننشیند
3 جز لعل تو ترسا بچه کان آب حیاتست کس درصدد معجز عیسی ننشیند
4 موسی صفت آنکس که به میقات نیاید برطور دلش نور تجلی ننشیند
1 شبی به پیش تو خواهم نشست روی بروی تطاول سر زلفت بگفت موی به موی
2 به بوی زلف تو آشفته حال می گردم بسان باد صبا در ره تو کوی به کوی
3 بسوی صومعه گاهی ، گهی بسوی کنشت همی روم به طلب در پی تو سوی به سوی
4 نشان سرو تو از جویبار می جویم چو آب از این سببم سر نهاده جوی به جوی
1 تو را که درد نباشد به درد من نرسی به اشک سرخ و به رخسار زرد من نرسی
2 تو گرم و سرد جهان چون ندیده ای چه عجب اگر به سوز دل و آه سرد من نرسی
3 ز گرد چهره ی من آستین دریغ مدار کز آستانه چو رفتم به گرد من نرسی
4 بخورد خاک درت روی خاک خورده من چرا به غور رخ خاک خورد من نرسی
1 بت گلعذار اگر ز ره کرمی بما گذری کنی چه شود بجانب ما اگر به کرشمه ای نظری کنی
2 نه نسیم زلف عبیرسا دل خسته را مددی دهی بوصال صبح رخ چو روز ، شب هجر ما سحری کنی
3 چو بنزد جوهری هنر زر ناسره نتوان نمود تو به کیمیای عنایتی مس قلب ما چو زری کنی
4 سر کوی او نرود کسی که نه سر در آن سر کو نهد تو نه مرد این روشی اگر ز چنین بلا حذری کنی
1 خوشا آن دل که جانانش تو باشی خنک باغی که ریحانش تو باشی
2 به رشک آید قد طوبی در آن باغ که سرو ناز پستانش تو باشی
3 علاج درد بی درمان نجوید دوا جوئی که درمانش تو باشی
4 خبر ها می دهد هدهد دگر بار سبا را تا سلیمانش تو باشی
1 ای روی تو آیینه انوار تجلّی بنمای که یابد دل عشّاق تسلّی
2 در هر سری از عشق و تمنا و هوائیست ماییم و هوای تو ز اسباب تمنَّی
3 از صورت خوب تو چه معنی بنماید آن قوم که صورت نشناسد ز معنی
4 تا جر رخ زیبای تو صورت نپرستند گو حسن تو بگشای نقاب از رخ دعوی
1 از نرگس خوش خواب تو در عین سیاهی ماه رخ تو آینه صنع الهی
2 سودا زده چشم تو صد جادوی بابل در چاه زنخدان تو صد یوسف چاهی
3 در وصف تو هر کس به تصور سخنی گفت اوصاف کمال تو نگفتند که ماهی
4 بخت من و زلف تو مرا کرده پریشان ای بخت سیاه از من سرگشته چه خواهی