1 سرو دلجویست یا شمشاد یا بالاست آن راست گویم هرچه من گویم از ان بالاست آن
2 ابرویت بر قامتت بالا نشینی می کند راستی کج می نشیند ابرویت با راستان
3 گفتمش : رویت به زیبایی دل از ما می برد گفت : هر چه روی زیبا می کند زیباست آن
4 گفت : بر خاک سر کویم چه ماوی کرده ای گفتم : آری خاک کویت جنه المأواست آن
1 دوش با زلفت به هم شوریده حالی داشتیم در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم
2 خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم
3 گرچه با یاد دهانت عیش بر ما تنگ بود هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم
4 چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم من که همچون طایران سدره بالی داشتم
1 رخسار تو بی نقاب دیدن یک شب نتوان به خواب دیدن
2 رویی که حجاب آفتاب است کی شاید بی حجاب دیدن
3 در دیده ی ما خیال رویت چون مه بتوان در آب دیدن
4 در روی تو چشم خیره گردد نتوان رخ آفتاب دیدن
1 خط تو دایره ماهتاب را بگرفت به باغ عارض تو سبزه آب را بگرفت
2 ستاره چشم سر طرّه قمر پوشید به زیر سایه شب آفتاب را بگرفت
3 به شب ، جمال تو، گفتم ببینم اندر خواب خیال روی تو در دیده خواب را بگرفت
4 دلم ز فتنه ی چشم تو گر چه بود خراب غمت بیامد و ملک خراب را بگرفت
1 شب عیش است و ساقی با شراب ناب میآید ز عکس طلعت او شعلهٔ مهتاب میآید
2 شب اندوه و تنهایی مرا از مطلع دولت بشارت داد کان خورشید عالمتاب میآید
3 چو اندر دیده میآید خیال لعل میگونت به جای آبم از دیده همه خوناب میآید
4 برفت از نالهٔ من خواب خوش از دیدهٔ مردم الا ای مردم دیده ترا چون خواب میآید
1 گرچه بس منفعل از شرم گناه آمدهایم تکیه بر مرحمت لطف اله آمدهایم
2 دست در دامن ملاح عنایت زدهایم ما بدین بحر نه از بحر شناه آمدهایم
3 رقم جرم و گناه از صفحات عملم محو فرمای که بس نامه سیاه آمدهایم
4 دهن از سوز درون خشک و رخ از دیده پر آب به انابت بدرت با دو گواه آمدهایم
1 زیاده می کند آن چشم پرخمار خمار ز دل همی برد آن زلف بی قرار قرار
2 بخست غمزه ی تیز تو خانه ی چشمم که گفت دیده ی اهل نظر به خار بخار
3 چنان بسوخت شرار غم تو خرمن دل که می رسد به دماغم از آن شرار شرار
4 در انتظار مداوم به وعده ی فردا که نیست ممکن ازین چرخ بی مدار مدار
1 چو زلف خود فرو مگذار کارم که چون زلفت پریشان روزگارم
2 به یاد لعل شیرینت چو فرهاد بتلخی روزگاری می گذارم
3 بجز نقش رخت نیکو نیاید ز هر نقشی که نیکو می نگارم
4 نیارم بر زبان اورد نامت که گر یارم بشب خفتن نیارم
1 آن کجا شد کز تو گه گه مرحبایی داشتم در حریم کعبه ی کویت صفایی داشتم
2 دی گذشتی و نکردی التفاتی سوی من خود نگفتی دردمند مبتلایی داشتم
3 دوش ز آب دیده و از آتش دل تا سحر در میان آب و آتش ماجرایی داشتم
4 ناله ی شبگیر و آه سوزناکم نیم شب این همه رنج و عنا آخر ز جایی داشتم
1 ای خیال عارضت گلشن نگار چشم من رُسته شمشاد قدت در چشمه سار چشم من
2 گر خیالت دامن آب روان می بایدش گو بیا چون سرو بنشین بر کنار چشم من
3 چشم خوشخوابت به عیاری و شوخی می برد صبر و آرام دل خواب و قرار چشم من
4 وعده دیدار خویشم داده بودی پیش ازین آخر ای جان رحم کن بر انتظار چشم من