1 من جاه دوست دارم کآزاده زاده ام آزادگان بجان نفروشند جاه را
1 ذره نماید بجنب قدر تو گردون قطره نماید به پیش طبع تو دریا
1 برخیز و بر افروز هلا قبله ی زردشت بنشین و بر افکن شکم قاقم بر پشت
2 بس کس که ز زردشت بگردیده، دگر بار ناچار کند روی سوی قبله ی زردشت
3 من سرد نیابم که مرا ز آتش هجران آتشکده گشتست دل و دیده چو چرخشت
4 گر دست بدل بر نهم از سوختن دل انگشت شود بیشک در دست من انگشت
1 می صافی بیارای بت که صافی است جهان از ماه تا آنجا که ماهی است
2 چو از کاخ آمدی بیرون بصحرا کجا چشم افکنی دیبای شاهی است
3 بیا تا می خوریم و شاد باشیم که هنگام می و روز مناهی است
1 چرخ گردان نهاده دارد گوش تا ملک مر ورا چه فرماید
2 زحل از هیبتش نمیداند که فلک را چگونه پیماید
3 صورت خشمش ار زهیبت خویش ذرّه ای را بدهر بنماید
4 خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد نار و برق بشخاید
1 شب سیاه بدان زلفکان تو ماند سپید روز بپاکی رخان تو ماند
2 عقیق را چو بسایند نیک سوده گران که آبدار بود، با لبان تو ماند
3 ببوستان ملوکان هزار گشتم بیش گل شکفته برخسارگان تو ماند
4 دوچشم آهو و دو نرگس شکفته ببار درست و راست بدان چشمکان تو ماند
1 گویند صبر کن که ترا صبر بر دهد آری دهد ولیک بعمر دگر دهد
2 من عمر خویش را بصبوری گذاشتم عمری دگر بباید تا صبر بر دهد
1 ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه ناپژوهیده سخن را طبع تدبیر آن بود
1 پریچهره بتی عیار و دلبر نگاری سرو قدّ و ماه منظر
2 سیه چشمی که تا رویش بدیدم سرشکم خون شدست و بر مشجر
3 اگر نه دل همی خواهی سپردن بدان مژگان زهر آلود منگر
4 وگر نه بر بلا خواهی گذشتن بر آتش بگذر و بردرش مگذر
1 چگونه بلائی که پیوند تو نجویی بد است و بجویی بتر
2 شبی بیش کردم چگونه شبی همی از شب داج تاریک تر
3 درنگی که گفتم که پروین همی نخواهد شد از تارکم زاستر