1 ملک آن یادگار آل دارا ملک آن قطب دور آل سامان
2 اگر بیند بگاه کینش ابلیس ز بیم تیغ او بپذیرد ایمان
3 بپای لشکرش ناهید و هرمز به پیش لشکرش مریخ و کیوان
1 چشم تو که فتنه ی جهان خیزد ازو لعل تو که آب خضر می ریزد ازو
2 کردند تن مرا چنان خوار که باد می آید و گرد و خاک می بیزد ازو
1 شود خون جگر از دل چکیده که آب آتشین آید ز دیده
1 ملک بی ملک دار باشد، نی ور بود پایدار باشد، نی
2 بی شهنشه بنای ملک جهان محکم و استوار باشد، نی
3 خله ای را که بی خداوندست کار او برقرار باشد، نی
4 شهر را هیچ حامی و هادی چون شه و شهریار باشد، نی
1 در افکند ای صنم ابر بهشتی زمین را خلعت اردیبهشتی
2 زمین برسان خونآلود دیبا هوا برسان نیل اندود مِشتی
3 به طعم نوش گشته چشمه آب به رنگ دیده آهوی دشتی
4 بهشت عدن را گلزار ماند درخت آراسته حور بهشتی
1 جهانا همانا فسونی و بازی که بر کس نپایی و با کس نسازی
1 دریغا میر بونصرا دریغا که بس شادی ندیدی از جوانی
2 ولیکن راد مردان جهاندار چو گل باشند کوته زندگانی
1 کاشکی اندر جهان شب نیستی تا مرا هجران آن لب نیستی
2 زخم عقرب نیستی بر جان من گر ورا زلف معقرب نیستی
3 ور نبودی کو کبش در زیر لب مونسم تا روز کوکب نیستی
4 ور مرکب نیستی از نیکویی جانم از عشقش مرکب نیستی
1 من بر آنم که تو داری خبر از راز فلک نه بر آنم که تو از راز رهی بی خبری
2 تا ز گفتار جدا باشد پیوسته نگار تا ز دیدار بری باشد همواره پری
3 نیکخواه تو ز گفتار بدی باد جدا بدسگال تو ز دیدار بهی باد بری
1 ز دو چیز گیرند مر مملکت را یکی پرنیانی یکی زعفرانی
2 یکی زر نام ملک بر نبشته دگر آهن آب دادهٔ یمانی
3 که را بویهٔ وصلت ملک خیزد یکی جنبشی بایدش آسمانی
4 زبانی سخنگوی و دستی گشاده دلی همش کینه همش مهربانی