1 چون سایه نه نیستم نه هستم بی تو وز سایه خویشتن گسستم بی تو
2 تا سایه وصل برگرفتی ز سرم چون سایه به خاک در نشستم بی تو
1 صد طعنه ز هر گدای می خوردم من صد شربت جان گزای می خوردم من
2 از جور تو پشت دست می خاییدم من وز هجر تو پشت پای می خوردم من
1 چون غنچه اگر بند دهان بگشایم اسرار زمانه در زمان بگشایم
2 وانگه که چو خورشید کشم تیغ زبان چون صبح به یک نفس جهان بگشایم
1 مه اهل سپاهان و مه بدعهدیشان در کار هنر سستی و بدجهدیشان
2 عیسی دمی ای مجیر! دامن در کش زان قوم که دجال بود مهدیشان
1 ای دل! تو اگر ز رنج جان پرهیزی در جستن وصل آب رخ خود ریزی
2 با یار چنان شبی که صد عمر دراز بنشینی اگر از سر جان برخیزی
1 هر شب صنما! که رای زی خنده کنی صد عاشق مرده را به لب زنده کنی
2 گشتی تو نمک فروش تا بر دل خلق چون زخم زنی نمک پراکنده کنی
1 هر تخم که کاشتم نیامد به درو تا چند خودر کهنه دلم غصه نو
2 سنبل نیم ای صنم! که گویم که برو زین شهر تو گوئی مرو ای باب مرو!
1 گر معتکف در وثاق تو نیم زان نیست که خسته فراق تو نیم
2 روزم چو سر زلف وشاقان تو باد با این همه ریش گر وشاق تو نیم
1 ای موی سپید! اگر شبی با یاری بنشینم و از عیش بر آید کاری
2 صد عذر نهم گر بودش آزاری این جور ترا چه عذر سازم باری
1 زان زر هوسی که خیزد از کان سخن چندانکه نسخته ام به میزان سخن
2 شد مکه به مرتبت سپاهان که دروست یک گوشه و صدهزار حسان سخن