1 یک دم به وصال با رهی ناسایی جز سوی خلاف کار من نگرایی
2 دل رفت و دو دیده کور شد در غم جان نیز همی رود چه می فرمایی؟
1 کندم همه شب ریش ز عشقت تا تو! کافر شدی و نماند خونی با تو
2 اکنون که تو ریش می کنم من نکنم یا من کنم این بیشه ناخوش یا تو
1 ای دیده اقبال به رویت نگران عاجز شده از فر تو صاحب نظران
2 رنجور شدی ز پا و ننشست فلک تا کرد فدای پات سرهای سران
1 با دل گفتم چو دلبری بگزیدی بنشین و بگو که با منش چون دیدی؟
2 دل گفت که از تو جان طمع می دارد می دان تو و این سخن ز من نشنیدی
1 ای برده دلم به صد هزار استادی! در عشق تو بندگی به از آزادی
2 اصل طرب و مایه شادیست غمت یک دم غم تو به از هزاران شادی
1 آساید اگر شوی تو همخوابه من گوش فلک ستمگر از لابه من
2 ای دوست جهانیان چون شنگرف برند خاک سر کوی تو ز خونابه من
1 ای گشته زیان مملکت سود از تو! رو تازگی جهان بیفزود از تو
2 تو ایمنی از نکبت گیتی تا هست خلق و پدر و خدای خشنود از تو
1 ای شب چکنم چاره! من از بهر خدای تنهایی و تیرگی و بندی بر پای
2 گر عمر منی ای شب! ازین بیش مپای ور جان منی ای نفس صبح! برآی
1 ای غم! تو فراق من گزینی گویی وی هجر! تو مهره باز چینی گویی
2 ای روز شب وصال بینی گویی وی شب تو به روز من نشینی گویی