1 ای موی سپید! اگر شبی با یاری بنشینم و از عیش بر آید کاری
2 صد عذر نهم گر بودش آزاری این جور ترا چه عذر سازم باری
1 ای دل! تو اگر ز رنج جان پرهیزی در جستن وصل آب رخ خود ریزی
2 با یار چنان شبی که صد عمر دراز بنشینی اگر از سر جان برخیزی
1 زان دل ز من ای سرو سهی! نستانی خواهی که ز من دل تهی نستانی
2 تا لب ندهی دل ز رهی نستانی اینست سخن تا ندهی نستانی
1 هر شب صنما! که رای زی خنده کنی صد عاشق مرده را به لب زنده کنی
2 گشتی تو نمک فروش تا بر دل خلق چون زخم زنی نمک پراکنده کنی
1 یک دم به وصال با رهی ناسایی جز سوی خلاف کار من نگرایی
2 دل رفت و دو دیده کور شد در غم جان نیز همی رود چه می فرمایی؟
1 آنکس که به چهره بوستانیست تویی وانکس که به غمزه دلستانیست تویی
2 آنکس که ملامت جهانست منم وانکس که قیامت جهانیست تویی
1 در معرکه شیر آتش انگیز تویی در بزم به از هزار پرویز تویی
2 خون ریز عدو به خنجر تیز تویی اسلام نواز و قایم آویز تویی
1 دل گفت مرا که آن بت از دلجویی دیدی که نکرد با تو جز بدخویی
2 گفتم که تو در خدمت او خوش هستی گفت ایمه کدام خوش تو نیز این گویی؟
1 ای غم! تو فراق من گزینی گویی وی هجر! تو مهره باز چینی گویی
2 ای روز شب وصال بینی گویی وی شب تو به روز من نشینی گویی