1 اگر تو رخ بنمایی ستم نخواهد شد ز حسن و خوبی تو هیچ کم نخواهد شد
2 برون ز زلف تو یک حلقه هم نخواهد رفت کم از دهان تو یک ذره هم نخواهد شد
3 گرم دو بوسه دهی جان دهم به شکرانه کرم ز خاطر اهل کرم نخواهد شد
4 تو پاک باش و برون آی بیحجاب و مترس کسی به صید غزال حرم نخواهد شد
1 گر نیمشبی مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد
2 صد بار به پیش قدمش جان بسپارم یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد
3 ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد دور از تو چنانم که سری بیبدن افتد
4 آوازه کوچک دهنت ورد زبانهاست ییدا شود آن راز که در هر دهن افتد
1 در مسیل مسکنت خفتیم و چندی برگذشت سر ز جا برداشتیم اکنون کهآب از سرگذشت
2 تیغ بر سر خورده فرهادا برآور سر ز خواب کافتاب از تیغ کوه بیستون اندرگذشت
3 اهرمن ملک سلیمان پیمبر غصب کرد دیو بر بنگاه کیکاوس نامآورگذشت
4 پیش این روز سیه، گشتند بالله روسفید روزهایی کز سیهبختی برین کشور گذشت
1 شیرینلبی که آفت جانها نگاه اوست هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست
2 کردم سراغ دل ز مقیمان درگهش گفتند رو بجوی مگر فرش راه اوست
3 گویند یار خون دل خلق میخورد وان لعل سرخ و دست نگاربن کواه اوست
4 او پادشاه کشور حسنست و ما اسیر وآن زلف پر خم و صف مژگان سپاه اوست
1 دل از تطاول زلف نگار جان نبرد چو مارگیر کز آسیب مار جان نبرد
2 به صیدگاه دل آن زلف خم بهخم دامیست که از علایق او یک شکار جان نبرد
3 دلا تجاهل عارف گزین که صاحب ذوق محقق است کزین روزگار جان نبرد
4 بدان تبختر شاهانه گرگشاید رخ پیادهایست کز او یک سوار جان نبرد
1 نسیم صبحدم ازکوهپایه باز آمد درخت سرو ز شادی به اهتزاز آمد
2 بیاکه طرهٔ سنبل زشوق گشت پریش بیا که دیدهٔ نرگس به راه باز آمد
3 به یاد حضرت زردشت جام باده بنومن که جشن حضرت جمشید جم فراز آمد
4 تو ناز می کن و دل میشکاف و رخ میتاب که پیش ناز توام نوبت نیاز آمد
1 شب فراق تو گویی شبان پیوسته است که زلف هرشبی اندرشب دگربسته است
2 دل از تمام علایق گسستهام که مرا خیال ابروی او پیش چشم، پیوسته است
3 نه خنجر و نه کمانست ابروان کجش که در فضیلت رویش دو خط برجسته است
4 نشاط من ز خط سبز آن پسر باری چنان بود که فقیری زمردی جسته است
1 میان ابرو و چشم توگیر و داری بود من این میانه شدم کشته این چه کاری بود
2 تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود
3 مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود
4 در آفتاب جمال تو زلف شبگردت دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود
1 آن خط سبز بین که چه زیبا نوشتهاند گویی خط از عبیر به دیبا نوشتهاند
2 در معنی لب تو ز شنگرف نقطهای برگل نهاده شرح به بالا نوشتهاند
3 یا نسختی ز مهر گیا ثبت کردهاند یا سر خطی بحون دل ما نوشتهاند
4 یا با خط غبار به گرد عقیق تر رمزی ز زنده کردن موتی نوشتهاند
1 شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
2 افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
3 حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد از پارهٔ سنگی شرفاندوز و دگر هیچ
4 خواهی که شوی باخبر ازکشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ