مردم ایدون همانا چون شیرخواره است که چون خویی اندرگرفت بر آن خوی بایستد. ,
2 بود آدمی کودکی شیرخوار پذیرنده ی خویها بیشمار
3 چو خویی پذیرد در استد بدان نگر تا نگیری تو خوی بدان
خوش بهر دیندوست باش که اهرو (اشو مقدس) باشی ,
2 ز دین دوستی آسمانی شوی ز داد و دهش جاودانی شوی
سخن چرب گوش، گوش چرب دار، منش فرارون (والا) دارد. ,
2 ستوده گوش باش و والامنش خجسته نهاد و فرارون کنش
اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی، به کس دشنام مده. ,
2 چو خواهی که بد نشنوی از کسان میاور بد هیچ کس بر زبان
آن گذشته فراموش کن، و ان ناامده را بیش (و) تیمار مبر. ,
2 فراموش کن چیزهای شده مبر بیش و تیمار ناامده
اگر پسری بودت به برنایی به دبیرستان ده، چه دبیری چشمروشی است. ,
2 چو داری پسر ده به فرهنگیان دبیری بیاموزش اندر میان
3 دبیری ورا دیده روشن کند دلش خرم و مغز گلشن کند
اندر پدر و مادر خویش ترسکار و نیوشنده و فرمانبردار باش، چه مرد را تا پدر و مادر زندهاند، همانا چون شیر اندر بیشه است از هیچ کس نترسد و او را که پدر و مادر نیست همانا چون زن بیوه است که چیزی از وی بدوسند و او هیچ چیزی نتواند کرد و هر کسی (او را) بخوار دارد. ,
2 به نزدیک مام و پدر بنده باش به فرمانگرای و نیوشنده باش
3 جوان کش بود زنده مام و پدر بود، چون به بیشه درون، شیر نر
4 چمد اندر آن بیشه نامدار نترسد ز کس گاه جنگ و شکار
نام خویش را، خویشکاری خویش بهمهل. (یعنی به مناسبت نام و مقام از کار و کوشش طفره مزن). ,
2 مهل نام را، خویشکاری ز دست که بیخویشکاری شود نام پست
3 دو گیتی است با مردم خویشکار به مینو خوش و در جهان شادخوار
شبخیز باش که کار روا باشی. ,
2 به تاریکی از خواب بیدار شو به نام خدا بر سر کار شو
3 که شبخیز را کار باشد روا فزون خواب مردم شود بینوا
اینپیدا (است) کهآذرپاد را فرزند تنیزاد نبود، و از آن پس آیستان «نیاز و دعا» به یزدان کرد، دیر برنیامد که اذرپاد را فرزندی ببود، هرآینه درست خیمی زرتشت سپینمان را زرتشت نام نهاد، وکفت که برخیز پسرم تا(ت) فرهنگ برآموزم. ,
2 شنیدم که دانا نبودش پسر بنالید زی داور دادگر
3 بهزودی یکی خوب فرزند یافت یکی خوب فرزند دلبند یافت
4 بفرمود «زرتشت» نامش پدر مگرخیم زرتشت گیرد پسر