1 بدرود گفت دولت قاجاری مرگ اندر آمد از پس بیماری
2 فرجام زشت خویش پدید آورد کندی و کاهلی و سبکساری
3 وآمد به جای کاهلی و کندی جلدی و چیرهدستی و هشیاری
4 وحشی ددیست پادشهی، کاورا نتوان نگاهداشت به عیاری
1 ای قد تو چون سرو جویباری وی عارض تو چون گل بهاری
2 ای لعل تو چون خاتم بدخشی وی زلف تو چون نافهٔ تتاری
3 دامان تو مانندهٔ دل من پاکیزهتر از برف کوهساری
4 رخسار تو مانند خاطر من تابندهتر از ماه ده چهاری
1 ای ثابتی از من خبر نداری ای جان دل از تن خبر نداری
2 ای دوست ازین بستهٔ گرفتار در پنجهٔ دشمن خبر نداری
3 ای گل، ز بهار تو کش خزان کرد جور دی و بهمن، خبر نداری
4 بودی تو بت و منت چو برهمن ای بت ز برهمن خبر نداری
1 ای خواجه به جز سیم و زر چه داری؟ چون علم نداری دگر چه داری؟
2 زر وگهرت را اگر ستانند ای خواجهٔ والاگهر چه داری؟
3 از علم شود خاک بیهنر زر بنگر که ز علم و هنر چه داری؟
4 آن قصرتورا علم بوده معمار در وی تو به جز خواب و خور چه داری؟
1 تا به چند اندر پی عشق مجازی؟ چند با یار مجازی عشقبازی؟!
2 چند گردی گرد اسرار حقیقت ای ندانسته حقیقی از مجازی؟
3 برق عشقست این چه پوشیدش به خرمن خفتهمار استاینچه گیریدش به بازی؟
4 پاکبازی کن چو راه عشق پوئی عشقبازی را بباید پاکبازی
1 کسروی تا راند درکشور سمند پارسی گشت مشکل فکرت مشکلپسند پارسی
2 هفت اختر را ستارهٔ هفت گردان نام داد زان کهخود بیگانهبود از چونوچند پارسی
3 فکرت کوتاه و ذوق ناقصش راکی سزد وسعت میدان و آهنگ بلند پارسی
4 یافت مضمون از منجمباشی ترک و سپس چند دفتر زد به قالب در روند پارسی
1 ابلها زان خط که هر روزش به دفتر می کشی بر سر تقوی و ایمان، خط دیگر می کشی
2 ساغری کز جرعهنوشیهاش رانی عیب ما گر بهچنگ آری تواش لاجرعه برسر می کشی
3 شب به عیب پاک مردان، خامه را سر می کنی روز بر قتل عزیزان، پاچه را ور میکشی
4 بر دل کشور نشیند چون خدنگ زهردار آههایی کز ته دل، بهر کشور میکشی
1 ثانی شمر لعین حسین خزاعی بسته میان تنک بر اذیت داعی
2 بر سر راهم بریخته است بسی سنک هریک چون کلهٔ حسین خزاعی
3 سنگو سقطهرچهبوده ربخته بیرون یک وجبی چارکی و نیم ذراعی
4 پیش ره مسلمین ز روی خباثت ساخته از قلوه سنگ خط دفاعی
1 شد به اقبال شهنشه ختم کار جنگلی جنگل از خلخال و طارم امن شد تا انزلی
2 دولت دزدان جنگل سخت مستعجل فتاد دولت دزدی بلی باشد بدین مستعجلی
3 هرچه ابر انبوه باشد زود گردد منتشر هرچه خور پوشیده ماند زود گردد منجلی
4 بهر یغمای ولایت خوابها دیدند ژرف آن یکی طهماسب شه شد آن دگر نادرقلی
1 روزگار آشفتگی دارد بسر، کو همدمی تا ز فیض صحبتش خاطر بیاساید دمی
2 آتش و ابر و دم و دودست پیدا در افق کو مقامی امن و جایی محرم و دود و دمی؟
3 از خدا خواهم اطاق قبلی و یاری سه چار خادمی محرم که خواهد عذر هر نامحرمی
4 بست مشکآلوده جوشان از بر شاخ کهور به که از کین بر گلوی نیزه بندی پرچمی