1 سوی لندن گذر ای پاک نسیم سحری سخن از من بر گو به سر ادوارد گری
2 کای خردمند وزیری که نپرورده جهان چون تو دستور خردمند و وزیر هنری
3 نقشهٔ پطر بر فکر تو نقشی بر آب رأی بیزمارک بر رای تو رائی سپری
4 ز تولون جیش ناپلیون نگذشتی گر بود بر فراز هرمان نام تو در جلوه گری
1 پیمانشکن نگار من آن ترک لشکری بگرفت خوی لشکری و شد ز من بری
2 من دل به لشکری ز چه دادم به خیر خیر هشیار مرد، دل نسپارد به لشکری
3 او خود سپاهی است و رود، چون رود سپاه گوید مرا که بنشین وز هجر خون گری
4 هر دم ز هجر آن رخ چون سیم نابسود یاقوت سوده بارم بر زر جعفری
1 بتا اگرچه به صورت تو زادهٔ بشری ولی به روی درخشان، سلاله قمری
2 بشر نزاده چنین ماه روی غالیه موی چگونه باورم آیدکه زادهٔ بشری
3 به چهر و سیما فرزند ماه گردونی به قد و بالا مانند سرو کاشمری
4 قمر شناسمت ار غمگسار بوده قمر پری بخوانمت ار آشکار گشته پری
1 مگر میکند بوستان زرگری که دارد به دامان زر جعفری
2 به کان اندر، آن مایه زر توده نیست که باشد درین دکهٔ زرگری
3 به باغ اینچنین گفت باد صبا که چونی بدین مایه حیلت وری
4 به ده ماه از این پیش دیدمت من تهی دست و خسته تن از لاغری
1 با مه نو زهره تابان شد ز چرخ چنبری چون نگین دانی جدا از حلقهٔ انگشتری
2 راست چون نیلوفر بشکفته بر سطح غدیر سر زدند انجم ز سطح گنبد نیلوفری
3 گفتی از بنگه برون جستند ربالنوعها با کمرهای مرصع، با قباهای زری
4 برق انجم در فضای تیره گفتی آتشی است پاره پاره جسته در نیلی پرند ششتری
1 آنچه در دورهٔ ناصری مرد و زن کشته شد سرسری
2 آن به عنوان لامذهبی این به عنوان بابیگری
3 آن بهعنوان جمهوربت این بهعنوان دانشوری
4 وانچه شد کشته در چند شهر بین شیخی و بالاسری
1 پشت مرا کرد ز غم چنبری گردش این گنبد نیلوفری
2 هستم من عیسی آموزگار کرده جهودانم حبس از خری
3 بس که به من تیغ ببارند و تیر روزم شد تیره و عمر اسپری
4 ساخت جدا از پسر و دخترم دشمنم از بیپدر ومادری
1 چارتن در یک زمان جستند در دوران سری پنج نوبت کوفتند از فر شعر و شاعری
2 جاه و آب رودکی شد تازه زبن چار اوستاد فرخی و عسجدی و زینتی و عنصری
3 درگه محمود شد زین چار شاعر پرفروغ همچنان کز هفت اختر، گنبد نیلوفری
4 زر فرستادند بهر شاعران بر پشت پیل اینت خوش بازارگانی، آنت والا مشتری
1 ز عشق خوبروبان حصاری شدم در چنگ رنج و غم حصاری
2 حصاری شد دلم در سینهٔ تنگ ز دست تنگ چشمان حصاری
3 ز هر سو پیش چشمم اندر آید بتی چینی و ترکی قندهاری
4 به باری، چند ازینان شکوه رانم که این خوبی بدیشان داد باری