1 ای مردم دلخون وطن، دغدغه تا کی چون شه ز وطن دل بکند، دل بکن از وی
2 صد سال فزون رنج کشیدیم و ملامت گشت ایران ویران و شد آباد ده ری
3 طی کرد ری از بغی و شقا، عزت ایران ای ایران برخیز که شد عزت ری طی
4 شاهی است در این شهر که جز زر نشناسد خلقی، که ندانند به جز چنگ و دف و نی
1 خوش گفت این حدیث که شرطست کآدمی گام آنچنان نهد که ننالد از او زمی
2 چون بر زمین خرامی، ای مرد خودستای از کبر و از تفرعن، فرعون اعظمی
3 خاک زمین بهجای تو نفرین همی کند تا تو به کبر بر زبر آن همی چمی
4 خود را ز هرچه هست شماری فزون، ولیک غافل که اینچنین که تویی کمتر از کمی
1 اجل پیام فرستاد سوی کشور ری که گشت روز تو کوتاه و روزگار تو طی
2 بریخت خون سلیل رسول، زاده سعد به یاد میری تهران و حکمداری ری
3 از آن زمانه به نفرین خاندان رسول دچار گشتهای ای خاک تودهٔ لاشی
4 شرنگ قهر اجانب چشیده دم در دم پیام سخت حوادث شنیده پی در پی
1 ای سید عراقی شغلی دگر نداری یا دخلکی تراشی یا پولکی درآری
2 وانجاکهدخلکینیستآریخلاف اگرچه سیییایتیال ایایلای ی یا
3 بیچارهای به هر کار جز کار چاپلوسی بیگانهای ز هر فن، جز فن مفتخواری
4 در کربلا ندیدی جز علم جیب کندن واندرنجفنخواندیجزدرسخرسواری
1 آشفت روز بر من، از این رنج جان گزای بخشای بر من ای شبِ آرام ِدیرپای !
2 ای لکهٔ سپید ، زمغرب ، برو ،برو وی کله سیاه ز مشرق برآ ، برآ ی
3 ای عصر، زرد خیمهٔ تزویر برفکن وی شب، سیاه چادر ِانصاف ، برگشای
4 ای لیل مظلم، از در فرغانه وامگرد وی صبح کاذب ! از پس البرز بر میای
1 هان ای فراخ عرصهٔ تهران چگونهای زبر درفش قائد ایران، چگونهای
2 ای گرک پیر، بهر مکافات خون خلق در زیر چنگ ضیغم غژمان چگونهای
3 ای منبع شرارت و ای مرکز فساد آرام و برده سر به گریبان، چگونهای
4 ای برده احترام بزرگان و قائدان هان ییش قائدان و بزرگان چگونهای
1 مردن اندر شجاعت ادبی بهتر از چاپلوسی و جلبی
2 من برآنم که نیست زیرسپهر صفتی چون شجاعت ادبی
3 نجبای جهان شجاعانند به شجاعت در است منتجبی
4 راست باش و مدار باک از کس این بود خوی مردم عصبی
1 در طوف حبش دیدم دی موسولینی میگفت کاین قطعه بدین خوبی مستعمره بایستی
2 ما ملت مفلس را نان و ماکارونی گشت در سفرهٔ ایتالی کبک و بره بایستی
3 هیتلر به جوابش گفت کبک و بره لازم نیست در سفره دیکتاتور نان و تره بایستی
4 بردست یکی سودان خوردستی یکی کنگو ما را هم از افریقا سهمی سره بایستی
1 گر که صدر اندر اصفهان نبدی اصفهان نیمهٔ جهان نبدی
2 گر نبودی زبان گویایش در دهان ادب زبان نبدی
3 ور نبودی بیان شیوایش خرد لنگ را بیان نبدی
4 گر نبودی بلند منبر او زی سماوات نردبان نبدی
1 ای ماه دو هفته یاد ما کردی احسنتخوش آمدی صفاکردی
2 دشمن کامی گذاشتی وز مهر خود را نفسی به کام ما کردی
3 بیگانه ز رشک خون همی گرید زینسان که تو یاد آشنا کردی
4 بیگانهپرست بودهای و امروز دانم کان خوی بد رها کردی