1 اشف قلبی، ایها الساقی الرحیم بالتی یحیی بها العظم الرمیم
2 زوج الصهباء بالماء الزلال واجعلن عقلی لها مهرا حلال
3 بنت کرم تجعلن الشیخ شاب من یذق منها عن الکونین غاب
4 خمرة من نار موسی نورها دنها قلبی و صدری طورها
1 قد صرفت العمر فی قیل و قال یا ندیمی قم، فقد ضاق المجال
2 و اسقنی تلک المدام السلسبیل انها تهدی الی خیر السبیل
3 و اخلع النعلین، یا هذا الندیم انها نار أضائت للکلیم
4 هاتها صهباء من خمر الجنان دع کئوسا و اسقنیها بالدنان
1 نان و حلوا چیست؟ قیل و قال تو وین زبان پردازی بیحال تو
2 گوش بگشا، لب فرو بند از مقال هفته هفته، ماه ماه و سال سال
3 صمت عادت کن که از یک گفتنک میشود تاراج، این تخت الحنک
4 ای خوش آنکو رفت در حصن سکوت بسته دل در یاد «حی لایموت»
1 نان و حلوا چیست؟ اسباب جهان کافت جان کهانست و مهان
2 آنکه از خوف خدا دورت کند آنکه از راه هدی دورت کند
3 آنکه او را بر سر او باختی وز ره تحقیق، دور انداختی
4 تلخ کرد این نان و حلوا کام تو برد آخر، رونق اسلام تو
1 نان و حلوا چیست ای شوریده سر؟ متقی خود را نمودن بهر زر
2 دعوی زهد از برای عز و جاه لاف تقوی، از پی تعظیم شاه
3 تو نپنداری کزین لاف و دروغ هرگز افتد نان تلبیست به دوغ؟
4 خرده بینانند در عالم بسی واقفند از کار و بار هر کسی
1 شب که بودم با هزاران کوه درد سر به زانوی غمش، بنشسته فرد
2 جان به لب، از حسرت گفتار او دل، پر از نومیدی دیدار او
3 آن قیامت قامت پیمان شکن آفت دوران، بلای مرد و زن
4 فتنهٔ ایام و آشوب جهان خانه سوز صد چو من، بیخانمان
1 نان و حلوا چیست، دانی ای پسر؟ قرب شاهان است، زین قرب، الحذر
2 میبرد هوش از سر و از دل قرار الفرار از قرب شاهان، الفرار
3 فرخ آنکو رخش همت را بتاخت کام از این حلوا و نان، شیرین نساخت
4 قرب شاهان، آفت جان تو شد پایبند راه ایمان تو شد
1 بود در شهر هری، بیوه زنی کهنه رندی، حیلهسازی، پرفنی
2 نام او، بیبی تمیز خالدار در نمازش، بود رغبت بیشمار
3 با وضوی صبح، خفتن میگزارد نامرادان را بسی دادی مراد
4 کم نشد هرگز دواتش از قلم بر مراد هرکسی، میزد رقم
1 ایها القلب الحزین المبتلا فی طریق العشق انواع البلا
2 لیکن القلب العشوق الممتحن لا یبالی بالبلایا و المحن
3 سهل باشد در ره فقر و فنا گر رسد تن را تعب، جان را عنا
4 رنج راحت دان، چو شد مطلب بزرگ گرد گله، توتیای چشم گرگ
1 علم یابد زیب از فقر، ای پسر نی ز باغ و راغ و اسب و گاو و خر
2 مولوی را، هست دایم این گمان کان بیابد زیب ز اسباب جهان
3 نقص علم است، ای جناب مولوی حشمت و مال و منال دنیوی
4 قاقم و خز چند پوشی چون شهان؟ مرغ و ماهی، چند سازی زیب خوان؟