یکی دیوانهای را گفت: بشمار از شیخ بهایی مقطع 1
1. یکی دیوانهای را گفت: بشمار
برای من، همه دیوانگان را
...
1. یکی دیوانهای را گفت: بشمار
برای من، همه دیوانگان را
...
1. مبارک باد عید، آن دردمند بیکسی را
که نه کس را مبارکباد گوید نه کس او را
...
1. گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی
بهائی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است
...
1. عید، هرکس را ز یار خویش، چشم عیدی است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است
...
1. ساز بر خود حرام، آسایش
که فراغت طریق مردی نیست
...
1. نقض کرم است آن که قدرش
در حوصلهٔ امید گنجد
...
1. مستان که گام در حرم کبریا نهند
یک جام وصل را دو جهان در بها دهند
...
1. به بازار محشر، من و شرمساری
که بسیار، بسیار کاسد قماشم
...
1. میکشد غیرت مرا، غیری اگر آهی کشد
زانکه میترسم که از عشق تو باشد آه او
...
1. هرچه در عالم بود، لیلی بود
ما نمیبینیم در وی، غیر وی
...
1. جای دگر نماند، که سوزم ز دیدنت
رخساره در نقاب ز بهر چه میکنی؟
...