1 ای صاحب مسله! تو بشنو از ما تحقیق بدان که لامکان است خدا
2 خواهی که تو را کشف شود این معنی جان در تن تو، بگو کجا دارد جا
1 از دست غم تو، ای بت حور لقا نه پای ز سر دانم و نه، سر از پا
2 گفتم دل و دین ببازم، از غم برهم این هر دو بباختیم و غم ماند به جا
1 ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما درهم شده خلقی، ز پریشانی ما
2 بت در بغل و به سجده پیشانی ما کافر زده خنده بر مسلمانی ما
1 دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
2 گفتم که : دگر کیت بخواهم دیدن؟ گفتا که: به وقت سحر، اما در خواب
1 این راه زیارت است، قدرش دریاب از شدت سرما، رخ از این راه متاب
2 شک نیست که با عینک ارباب نظر برفش پر قو باشد و خارش، سنجاب
1 شیرین سخنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
2 گر شیخ به کفر زلف او پی بردی خاک سیهی بر سر ایمان میریخت
1 دی پیر مغان، آتش صحبت افروخت ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت
2 از خرقهٔ کفر، رقعهواری بگرفت آورد و بر آستین ایمانم دوخت
1 دنیا که از او دل اسیران ریش است پامال غمش، توانگر و درویش است
2 نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است
1 مالی که ز تو کس نستاند، علم است حرزی که تو را به حق رساند، علم است
2 جز علم طلب مکن تو اندر عالم چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است
1 دنیا که دلت ز حسرت او زار است سرتاسر او تمام، محنتزار است
2 بالله که دولتش نیرزد به جوی تالله که نام بردنش هم عار است