شیخ بهایی

صفحه 1 از 3
3 اثر از غزلیات در دیوان اشعار شیخ بهایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار شیخ بهایی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار شیخ بهایی

1 جاء البرید مبشرا من بعد ما طال المدا ای قاصد جانان تو را صد جان و دل بادا فدا

2 بالله اخبرنی بما قد قال جیران الحمی حرف دروغی از لب جانان بگو بهر خدا

3 یا ایها الساقی أدر کأس المدام فانها مفتاح ابواب النهی مشکوة انوار الهدی

4 قد ذاب قلبی یا بنی شوقا الی اهل الحمی خوش آنکه از یک جرعه می، سازی مرا از من جدا

1 ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت

2 گرد قدم زائرت، از غایت رفعت بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت

3 در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت گویند به هم مطلب خود را به اشارت

4 هر صبح که روح القدس آید به طوافت در چشمهٔ خورشید کند غسل زیارت

1 به عالم هر دلی کاو هوشمند است به زنجیر جنون عشق، بند است

2 به جای سدر و کافورم پس از مرگ غبار خاک کوی او، پسند است

3 به کف دارند خلقی نقد جانها سرت گردم، مگر بوسی به چند است؟

4 حدیث علم رسمی، در خرابات برای دفع چشم بد، سپند است

1 بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است من و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال است

2 ز مراحم الهی، نتوان برید امید مشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال است

3 طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام است تو بگو که خون عاشق، به کدام دین حلال است؟

4 به جواب دردمندان، بگشا لب ای شکرخا! به کرشمه کن حواله، که جواب صد سوال است

1 دلا! باز این همه افسردگی چیست؟ به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟

2 اگر آزرده‌ای از توبهٔ دوش دگر بتوان شکست، آزردگی چیست؟

3 شنیدم گرم داری حلقه، ای دوست! بهائی! باز این افسردگی چیست؟

1 آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند

2 دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند

3 چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر یک رشته از زنار خود، بر خرقهٔ من دوختند

4 یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند

1 دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید

2 ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح! نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید

3 مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

4 بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید

1 یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمی‌کند تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمی‌کند

2 روشن نمی‌شود ز رمد، چشم سالکی تا از غبار میکده، دارو نمی‌کند

3 گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست گفتند: او به دردکشان خو نمی‌کند

4 گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما خوش می‌کشد پیاله و خوش بو نمی‌کند

1 آنها که ربودهٔ الستند از عهد الست باز مستند

2 تا شربت بیخودی چشیدند از بیم و امید، باز رستند

3 چالاک شدند، پس به یک گام از جوی حدوث، باز جستند

4 اندر طلب مقام اصلی دل در ازل و ابد نبستند

1 عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود

2 کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود

3 حاصل ما از جهان نیست به جز درد و غم هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود

4 نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا پردهٔ تزویر ما، سد سکندر نبود

شیخ بهایی

3 اثر از غزلیات در دیوان اشعار شیخ بهایی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار شیخ بهایی شعر مورد نظر پیدا کنید.