1 نگشود مرا ز یاریت کار دست از دلم ای رفیق! بردار
2 گرد رخ من، ز خاک آن کوست ناشسته مرا به خاک بسپار
3 رندیست ره سلامت ای دل! من کردهام استخاره، صد بار
4 سجادهٔ زهد من، که آمد خالی از عیب و عاری از عار
1 آنها که ربودهٔ الستند از عهد الست باز مستند
2 تا شربت بیخودی چشیدند از بیم و امید، باز رستند
3 چالاک شدند، پس به یک گام از جوی حدوث، باز جستند
4 اندر طلب مقام اصلی دل در ازل و ابد نبستند
1 یک گل ز باغ دوست، کسی بو نمیکند تا هرچه غیر اوست، به یک سو نمیکند
2 روشن نمیشود ز رمد، چشم سالکی تا از غبار میکده، دارو نمیکند
3 گفتم: ز شیخ صومعه، کارم شود درست گفتند: او به دردکشان خو نمیکند
4 گفتم: روم به میکده، گفتند: پیر ما خوش میکشد پیاله و خوش بو نمیکند
1 عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود
2 کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود
3 حاصل ما از جهان نیست به جز درد و غم هیچ ندانم چراست این همه رشک حسود
4 نیست عجب گر شدیم شهره به زرق و ریا پردهٔ تزویر ما، سد سکندر نبود
1 ای خاک درت سرمهٔ ارباب بصارت در تأدیت مدح تو خم، پشت عبارت
2 گرد قدم زائرت، از غایت رفعت بر فرق فریدون ننشیند ز حقارت
3 در روضهٔ تو خیل ملایک، ز مهابت گویند به هم مطلب خود را به اشارت
4 هر صبح که روح القدس آید به طوافت در چشمهٔ خورشید کند غسل زیارت
1 تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من
2 بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین میکند کار سمندر، بلبل بستان من
3 طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من
4 گفتمش: از کاو کاو سینهام، مقصود چیست؟ گفت: میترسم که بگذارد در آن پیکان من
1 بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال است من و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال است
2 ز مراحم الهی، نتوان برید امید مشنو حدیث زاهد، که شنیدنش وبال است
3 طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام است تو بگو که خون عاشق، به کدام دین حلال است؟
4 به جواب دردمندان، بگشا لب ای شکرخا! به کرشمه کن حواله، که جواب صد سوال است
1 به عالم هر دلی کاو هوشمند است به زنجیر جنون عشق، بند است
2 به جای سدر و کافورم پس از مرگ غبار خاک کوی او، پسند است
3 به کف دارند خلقی نقد جانها سرت گردم، مگر بوسی به چند است؟
4 حدیث علم رسمی، در خرابات برای دفع چشم بد، سپند است
1 الهی الهی، به حق پیمبر الهی الهی، به ساقی کوثر
2 الهی الهی، به صدق خدیجه الهی الهی، به زهرای اطهر
3 الهی الهی، به سبطین احمد الهی، به شبیر الهی! به شبر
4 الهی به عابد! الهی به باقر الهی به موسی، الهی به جعفر
1 اگر کنم گله من از زمانهٔ غدار به خاطرت نرسد از من شکسته غبار
2 به گوش من، سخنی گفت دوش باد صبا من از شنیدن آن، گشتهام ز خود بیزار
3 که بنده را به کسان کردهای شها! نسبت که از تصور ایشان مرا بود صد عار
4 شها! شکایت، خود نیست گرچه از آداب ولی به وقت ضرورت، روا بود اظهار