1 شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان که صبح وصل نماید در آن، شب هجران
2 شبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشید سیاه روی نماید چو خال ماهرخان
3 ز آه تیرهدلان، آنچنان شده تاریک که خواب هم نبرد ره به چشم چار ارکان
4 زمانه همچو دل من، سیاه روز شده گهی که سر کنم از غم، حکایت دوران
1 تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من
2 بس که شد گل گل تنم از داغهای آتشین میکند کار سمندر، بلبل بستان من
3 طفل ابجد خوان عشقم، با وجود آنکه هست صد چو فرهاد و چو مجنون، طفل ابجد خوان من
4 گفتمش: از کاو کاو سینهام، مقصود چیست؟ گفت: میترسم که بگذارد در آن پیکان من
1 یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی
2 ناز بر بلبلان بستان کن! تو گلی، گل، نه خاری و نه خسی
3 تا کی ای عندلیب عالم قدس! مایل دام و عاشق قفسی؟
4 تو همایی، همای، چند کنی گاه، جغدی و گاه، خرمگسی؟
1 مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی ادر کأسا و ناولها، الا یا ایها الساقی
2 شراب عشق، میسازد تو را از سر کار آگه نه تدقیقات مشائی، نه تحقیقات اشراقی
3 الا یاریح! ان تمرر علی وادی أخلائی فبلغهم تحیاتی و نبئهم باشواقی
4 وقل یا سادتی انتم بنقض العهد عجلتم و انی ثابت باق علی عهدی و میثاقی
1 ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
2 بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
3 بیوفا نگار من، میکند به کار من خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
4 دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟