1 به شهر عافیت، مأوی ندارم بغیر از کوی حرمان، جا ندارم
2 من از پروانه دارم چشم تحسین ز عشاق دگر، پروا ندارم
3 بهشتم میدهد رضوان به طاعت سر و سامان این سودا ندارم
4 بهائی جوید از من زهد و تقوی سخن کوتاه، من اینها ندارم
1 آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار
2 ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار
3 در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد ای دیده! اشک میریز، ای سینه! باش افگار
4 هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم راه زیارت است این، نه راه گشت بازار
1 روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
2 شد هوش دلم غارت آن غمزهٔ خونریز این بود مرا فایده از دیدن تبریز
3 ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز
4 فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز
1 ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی
2 بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی
3 بیوفا نگار من، میکند به کار من خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
4 دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟
1 آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند
2 دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند
3 چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر یک رشته از زنار خود، بر خرقهٔ من دوختند
4 یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند