اگر کنم گله من از زمانهٔ غدار از شیخ بهایی غزل 13
1. اگر کنم گله من از زمانهٔ غدار
به خاطرت نرسد از من شکسته غبار
1. اگر کنم گله من از زمانهٔ غدار
به خاطرت نرسد از من شکسته غبار
1. الهی الهی، به حق پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
1. تا سرو قباپوش تو را دیدهام امروز
در پیرهن از ذوق نگنجیدهام امروز
1. روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
1. پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای
شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کردهای
1. من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم
1. به شهر عافیت، مأوی ندارم
بغیر از کوی حرمان، جا ندارم
1. مقصود و مراد کون دیدیم
میدان هوس، به پی دویدیم
1. شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان
که صبح وصل نماید در آن، شب هجران
1. تازه گردید از نسیم صبحگاهی، جان من
شب، مگر بودش گذر بر منزل جانان من
1. یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی
از که دوری و با که هم نفسی
1. مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی
ادر کأسا و ناولها، الا یا ایها الساقی