1 مقصود و مراد کون دیدیم میدان هوس، به پی دویدیم
2 هر پایه کزان بلندتر بود از بخشش حق، بدان رسیدیم
3 چون بوقلمون، به صد طریقت بر اوج هوای دل، تپیدیم
4 رخ بر رخ دلبران نهادیم لحن خوش مطربان شنیدیم
1 پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کردهای
2 باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل نالهٔ ایوب دردم، راه لب گم کردهای
3 میکند زلفت منادی بر در دلها که من گوهر خورشید در دامان شب گم کردهای
4 گوهر یکتای بحر دودمان دانشم لیکن از ننگ سرافرازی، لقب گم کردهای
1 مضی فی غفلة عمری، کذلک یذهب الباقی ادر کأسا و ناولها، الا یا ایها الساقی
2 شراب عشق، میسازد تو را از سر کار آگه نه تدقیقات مشائی، نه تحقیقات اشراقی
3 الا یاریح! ان تمرر علی وادی أخلائی فبلغهم تحیاتی و نبئهم باشواقی
4 وقل یا سادتی انتم بنقض العهد عجلتم و انی ثابت باق علی عهدی و میثاقی
1 دلا! باز این همه افسردگی چیست؟ به عهد گل، چنین پژمردگی چیست؟
2 اگر آزردهای از توبهٔ دوش دگر بتوان شکست، آزردگی چیست؟
3 شنیدم گرم داری حلقه، ای دوست! بهائی! باز این افسردگی چیست؟
1 یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی
2 ناز بر بلبلان بستان کن! تو گلی، گل، نه خاری و نه خسی
3 تا کی ای عندلیب عالم قدس! مایل دام و عاشق قفسی؟
4 تو همایی، همای، چند کنی گاه، جغدی و گاه، خرمگسی؟
1 تا سرو قباپوش تو را دیدهام امروز در پیرهن از ذوق نگنجیدهام امروز
2 من دانم و دل، غیر چه داند که در این بزم از طرز نگاه تو چه فهمیدهام امروز
3 تا باد صبا پیچ سر زلف تو وا کرد بر خود، چو سر زلف تو پیچیدهام امروز
4 هشیاریم افتاد به فردای قیامت زان باده که از دست تو نوشیدهام امروز
1 شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان که صبح وصل نماید در آن، شب هجران
2 شبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشید سیاه روی نماید چو خال ماهرخان
3 ز آه تیرهدلان، آنچنان شده تاریک که خواب هم نبرد ره به چشم چار ارکان
4 زمانه همچو دل من، سیاه روز شده گهی که سر کنم از غم، حکایت دوران
1 دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میباید
2 ز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح! نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
3 مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی که میگفتم: علاج این دل بیمار میباید
4 بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید
1 جاء البرید مبشرا من بعد ما طال المدا ای قاصد جانان تو را صد جان و دل بادا فدا
2 بالله اخبرنی بما قد قال جیران الحمی حرف دروغی از لب جانان بگو بهر خدا
3 یا ایها الساقی أدر کأس المدام فانها مفتاح ابواب النهی مشکوة انوار الهدی
4 قد ذاب قلبی یا بنی شوقا الی اهل الحمی خوش آنکه از یک جرعه می، سازی مرا از من جدا
1 من آینهٔ طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم
2 ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک همه کردند سجودم
3 تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم