1 تا دیدمت ای شمع شب افروز، مرا سوزی است که، جان سوزد، از آن سوز مرا
2 یک روز چرا نمی نشینی با من؟! آخر ننشاندی تو باین روز مرا؟!
1 آن مرغ، که ناله همنفس بود او را در کنج قفس، باغ هوس بود او را
2 شد نغمه سرای طرف باغ، اما کو؟ آن ناله، که در کنج قفس بود او را؟!
1 طوفان، سرو سر کرده ی اصحاب وفا از بسکه ز گردش فلک دید جفا
2 آسود چو در خاک نجف، آذر گفت: «طوفان در دریای نجف شد ز صفا»
1 امروز چو عارت آید از صحبت ما وز ننگ نباشدت سر الفت ما
2 فردا چو نشینی بسر تربت ما شکرانه ی آن یاد کن از حسرت ما
1 ای اهل وطن! آرزوی روی شما داریم و نداریم گذر سوی شما
2 ما خود پی کار خود گرفتیم، ولی مسکین دل ما که ماند در کوی شما
1 در صبحدمی که کردمی نافله ها شد سوی جنان روان ز جان قافله ها
2 دیدم بیکی چشم زدن کاشان را از زلزله شد عالیه ها، سافله ها
1 از تو، دل غم کشیده دارد گله ها وین جان بلب رسیده، دارد گله ها
2 نی نی ز تو نور دیده، جای گله نیست؛ من از دل و، دل ز دیده دارد گله ها!
1 دور از تو شبی در اثر زاریها دیدم ز تو در خواب بسی یاریها
2 زان شب دگرم خواب نه، سبحان الله یک خواب وز پی این همه بیداریها؟!
1 بگداخت تنم ز آتش تب امشب جانم ز غمش رسده بر لب امشب
2 بگذشت ز من یار، چو هر روز امروز؛ ز آن میگذرد بمن، چو هر شب امشب
1 مرغ دل من، که بود دست آموزت؛ غلطید بخون، ز ناوک دلدوزت
2 با ما روزی گر بشب آری چه شود؟! شکرانه ی اینکه نیست چون شب روزت