1 وقتی بغمم رسیده باشی کز من غم من شنیده باشی
2 بر ناله ی غیر، نایدت رحم خاموشی ما چو دیده باشی
3 بخرام بطرف باغ چو سرو تا پرده ی گل دریده باشی
4 می نشنوی از من آنچه گویم تا حرف کرا شنیده باشی؟!
1 خوش آنکه بسر رسیده باشی من مرده، تو آرمیده باشی
2 دانی که چه دیده ام شب هجر گر روز فراق دیده باشی!
3 از جام رقیب، می ننوشی گر خون دلم چشیده باشی
4 قاصد! نرسیده بر لبم جان ای کاش باو رسیده باشی!
1 بیچاره بلبلی، که نبیند رخ گلی مسکین گلی، که نشنود آواز بلبلی
2 گستاخی رقیب، اثر التفات تست بر خود زبان خلق ببند از تغافلی
3 ماهی و، چون لبت، نشکفته است غنچه یی؛ سروی و، چون خطت، ندمیده است سنبلی
4 غافل مشو، ز حال گدایان کوی عشق؛ تاهست از متاع خجالت تجملی
1 فرخنده تر از مرغ بهشت است حمامی کآرد بمن از یار سفر کرده پیامی
2 ما را به نگاهی بخر از ما، که درین شهر ارزان تر ازینت نفروشند غلامی
3 زنهار، بخلوت ندهی راه صبا را ترسم که رساند ز تو بویی بمشامی
4 در دام برم رشک بدان صید که صیاد در خون کشدش تا دهد آرایش دامی
1 هم بروش ظریفی، هم بصفا تمامی سروی اگر بباغی، ماهی اگر ببامی
2 دم نزند بجایی، بیند اگر خطائی خسروی از گدایی، خواجه یی از غلامی
3 کسوت فقر ازین پس خوش بودم، نه اطلس میدهم ار دهد کس، جامه ی جم بجامی
4 گرد لب نگاری، خط نه پی شکاری بر لب چشمه ساری، حسن فگنده دامی
1 ماه رخش چو بنمود، از طرف بام نیمی از شرم کاست، تا شد ماه تمام نیمی
2 گیرم رها کنندم، مشکل رسم بجایی زین بال کش قفس ریخت، نیمی و دام نیمی
3 از گرم خویی عشق، وز سرد مهری حسن؛ سوزان کباب دل ماند، نیمی و خام نیمی
4 دارم ز روی و مویت، رنجی و، تا نرنجی گویم بصبح نیمی، ناچار و، شام نیمی
1 تا می نخوری، قد رخ زرد ندانی ؛ تا جان ندهی، فایده ی درد ندان ی
2 تا جان نرسد بر لبت، از حسرت پیغام آن مژده که قاصد بمن آورد ندانی
3 تا صاحب محمل، دلت ازکفر نرباید بیتابی مجنون ز پی گرد ندانی
4 تا سنگدلی، بر سر خاکت ننشیند صبری که دلم در غم او کرد ندانی
1 بر آستان، مگرم پاسبان بگردانی که راه غیر از آن آستان بگردانی
2 ز گلبنی، که گلش دیده باشی ای بلبل؛ خزان چو شد، ستم است آشیان بگردانی
3 سزای کشتنم، این بس بود که نعش مرا پس از وفات، بر آن آستان بگردانی
4 ز من، بغیر مگر آن سخن که چون افتد بمن نگاه تو، باید زبان بگردانی
1 تو را که گفت : رخ از دوستان بگردانی؟! ز دوستان، رخ چون بوستان بگردانی؟!
2 بگلبنی که کند نوحه زاغی، ای بلبل؛ جز این چه چاره، کزو آشیان بگردانی؟!
3 چو تازی از پی صیدم سمند ناز مباد زنی به تیغم و، از من عنان بگردانی
4 زمام ناقه ی یار از کفت نیفتد اگر بگرد محملم ای ساربان بگردانی
1 یاری من، ای یار جفا کار چه دانی؟! بیمار نه یی، قدر پرستار چه دانی؟!
2 تا مرغ دلت، در قفس سینه ننالد؛ نالیدن مرغان گرفتار چه دانی؟!
3 تا زار نگردی ز دل آزاری یاری زاری دل، از یار دل آزار چه دانی؟!
4 ای طایر گلزار، که جا در قفست نیست رنج قفس و راحت گلزار چه دانی؟!