آثار آذر بیگدلی

صفحه 19 از 21
21 اثر از غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی

1 روز و شب، از رخ رخشنده ی شاه عجبی آفتاب عجبی دارم و ماه عجبی

2 خط چون سبزه اش، از چهره ی چون گل زده سر از زمین عجبی، رسته گیاه عجبی

3 دید آن مه گنه بیگنهی از من و، کشت؛ بیگناه عجبی را، بگناه عجبی

4 چه عجب گرد هم از دست دل و دین؟ که بناز شوخ چشم عجبی، کرد نگاه عجبی!

1 مرا بجرم وفای من از جفا کشتی جفا نگر، که چو دیدی ز من وفا کشتی!

2 بآن گناه، که بیگانه را کسی بکشد تو بیوفا، همه یاران آشنا کشتی

3 نشد ز قید تو مرغی رها، مگر مرغی که گر ز کنج قفس کردیش رها کشتی

4 چو آگه است خدا، روز حشر عذرت چیست؟! نهان ز خلق اگر امروزت از جفا کشتی؟!

1 ای باد بامدادی، میآیی از چه وادی؟! کز بیدلان برآمد فریاد وافؤادی!

2 گفتم: بیا، که آبی بر آتشم فشانی؛ دردا که تا رسیدی، خاکم بباد دادی!

3 ساقی کله شکسته، مطرب ترانه بسته؛ ما غافل و نشسته غم در کمین شادی

4 ای دل، ز بیم خویش، گفتم: مرو بکویش؛ دیدی ندیده رویش، از چشمش اوفتادی

1 غم نیست دلا در دی، گر توبه ز می کردی؛ بشکن، چو بهار آمد، هر توبه که دی کردی

2 گفتی: کنمت رحمی، کردی؛ چو زغم کشتی! ای سست وفا دیدی، کی گفتی و کی کردی؟!

3 نه کرد و نه خواهد کرد، آتش به نی ای مطرب؛ کاری که تو با جانم، از ناله ی نی کردی

4 تا دل ز غمت دم زد، کشتیش؛ کنون بنگر جرمی که زوی دیدی، ظلمی که بوی کردی!

1 از جفا، اهل وفا را بزبان آوردی دل بجان، جان بلب و لب بفغان آوردی

2 خون خود میطلبند از تو جهانی، آری رسم بیداد تو اول بجهان آوردی!

3 برده عشقت ز جوانان دل و، از پیران عقل؛ چه بلاها، بسر پیر و جوان آوردی؟!

4 خون شوی خون، که ز ناسازی جانان چندان گفتی ای دل، که مرا نیز بجان آوردی!

1 دل ز یار کهن، مگر کندی که بیاران تازه خرسندی؟!

2 آه، ای نخل سرکش از جورت کآشیان مرا پراکندی

3 رشته ی جان ما گسست دریغ که بزلف تو داشت پیوندی

4 بیتو یعقوبم، آگهی از حال داشت، گرداشت چون تو فرزندی!

1 چو دل ز دردم، چو جان ز داغم، فگار کردی چرا ز یاری بدرد و داغم، دوا و مرهم، نمیفرستی، نمیگذاری!

2 هزار بارم، ز خشم گفتی که: ریزمت خون، نگفتمت : نه! هزار بارت، بعجز گفتم که: بوسمت لب؟! نگفتی آری!

3 بسی وفایت، بخلق گفتم، کنون ز جورت، اگر زنم دم؛ میان مردم، نمیتوانم، برآورم سر، ز شرمساری!

4 من آن شکارم، که از کمند تو، چون گریزم، کشد بخونم؛ غم شکاری، که چون گریزد، دو گامش از پی، رود شکاری!

1 نمی پرسی ز غمناکان، دلت شاد است پنداری؟! ز فکر بیدلانت، خاطر آزاد است پنداری

2 چنان ترسیده چشمم از گرفتاری درین گلشن که شاخ گل بچشم دست صیاد است پنداری

3 نشد از خنده ی خسرو، تسلی خاطر شیرین؛ هنوزش گوش بر فریاد فرهاد است پنداری

4 بباغم زد شب آتش در دل، آن مرغی که مینالید گذارش پیش ازین در دامی افتاده است پنداری

1 به گاه رقص، چون در انجمن می در قدح ریزی به سر غلتم، چو بنشینی، ز پا افتم چو برخیزی

2 کنم اظهار رنجوری، بهر کس میرسم؛ شاید نگیرد دامنت کس، گر تو روزی خون من ریزی

3 تو وقتی حال من دانی، که چون من بر سر راهی بامیدی نشینی صبح و شب نومید برخیزی

4 شنیدم، رحم بر اغیار آوردی، از آن ترسم که چون بینی مرا، از کشتن منهم بپرهیزی

1 فغان که عمر سرآمد در انتظار کسی که همچو عمر، دمی بیش نیست یار کسی

2 وفا بوعده گر این است امید گاهان را کسی مباد بعالم امیدوار کسی

3 در آن دیار شدم خاک ره، که ننشیند بدامن کسی از رهروان، غبار کسی

4 بر آن شدم که کنم منع دل ز عشق بتان ولی بدست کسی نیست اختیار کسی

آثار آذر بیگدلی

21 اثر از غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی