1 ای سوده بر در تو جبین مه، سر آفتاب؛ ناز تو هم بماه رسد هم بر آفتاب
2 در صحن باغ سروی و، برطرف بام ماه؛ در انجمن چراغی و، در منظر آفتاب
3 زان خط نشانه یی است، بهر شهر غالیه ؛ زان رخ نمونه یی است، بهر کشور آفتاب
4 از نسبت رخ تو، که ماهی است مهروش شد نوربخش ماه و ضیا گستر آفتاب
1 دریغا که با خود ندیدم مصاحب رفیقی موافق، انیسی مناسب
2 رفیقی که پرسد غمم در مکاره انیسی که جوید دلم در مصائب
3 کسانی که با من زنند از وفا دم ز اهل وطن، یعنی اهل مناصب
4 همه در دیار جفا کرده مسکن همه از طریق وفا گشته هارب
1 ای داده نخل قد تو بر، ماه و آفتاب و افگند سایه خد تو بر ماه و آفتاب
2 بویی چو بوی تو، نه مگر مشک و غالیه؛ رویی چو روی تو، نه، مگر ماه و آفتاب!
3 مالد بخاک راه تو رو، عنبر و عبیر ساید بنقش پای تو سر ماه و آفتاب
4 تا بر دمید اختر حسنت، نمی کنند بر آفتاب و ماه نظر ماه و آفتاب
1 گفتا سحر غلام که: زین کرده یار اسب اینک ز شهر راند برون شهریار اسب
2 افتادم از پیش، که عنان گیرمش ز ناز نگذارد افگند بسر من گذار اسب
3 گویی بباغ و راغ کشیدی دلش که صبح چیند گل و، چراند در لاله زار اسب
4 یا سرخوش از شراب صبوحی، کباب خواست؛ در زیر زین کشید بشوق شکار اسب
1 دگر صبح است و بلبل نغمه خوان است ز حسن گل هزارش داستان است
2 زمین، از رنگ لاله، لعل پوش است؛ هوا، از بوی گل عنبر فشان است
3 نخفتم دوش، تا وقتی که دیدم نسیم صبحدم دامن کشان است
4 چنان شد از شمیمش عطر پرورد که پنداری مشامم عطردان است
1 از دست من کشید گه عهد یار دست بر هیچ کس نیافت چو من روزگار دست
2 گفتم: بیار دست، که بندیم عهد نو بد عهد بین، نداد بدستم ز عار دست
3 دست ردم بسینه نهاد، آنکه شد قرار کز یاریم نهد بدل بیقرار دست
4 در عشق او، ز پند کسانم چه فایده؟! وقتی که برده پنجه ز عشقم ز کار دست!
1 منم که کرد فلک کشت زندگیم حصاد منم که داد زمین خاک هستیم بر باد
2 مرا پدر بود آن مادر، این که می شنود اگر از آن کنم افغان، وگر ازین فریاد؟!
3 وگر ز من شنود کس، چگونه بشمارم شکایتی که نهایت نداردش تعداد؟!
4 هم، آن بخون دلم داد از ستم عادت؛ هم، این بشیر غمم کرد از جفا معتاد!
1 نخست آینهای بهر دیدن خود خواست قرار کار، به خلق سرای امکان داد
2 به عقل آیه والایی دو عالم خواند به عرش، پایهٔ بالایی نه ایوان داد
3 ز مرحمت، به طربگاه هشتمین ایوان ضیاء مشعلهٔ اختران تابان داد
4 ز هفت منظر دیگر، به هفت سیاره؛ خجسته منزلی از ماه تا به کیوان داد
1 الا ای معنبر شمال مورد که جسم لطیفی و روح مجرد
2 گهی از دمت، دلگشایی معاین؛ گه از مقدمت، جانفزایی مشاهد
3 هم از تست، روی شگرفان مصفا؛ هم از تست، موی عروسان مجعد!
4 ز انفاست، ای مایه ی زندگانی؛ که قصر حیوة از تو باشد مشید