4 اثر از قصاید در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار آذر بیگدلی

1 ای سوده بر در تو جبین مه، سر آفتاب؛ ناز تو هم بماه رسد هم بر آفتاب

2 در صحن باغ سروی و، برطرف بام ماه؛ در انجمن چراغی و، در منظر آفتاب

3 زان خط نشانه یی است، بهر شهر غالیه ؛ زان رخ نمونه یی است، بهر کشور آفتاب

4 از نسبت رخ تو، که ماهی است مهروش شد نوربخش ماه و ضیا گستر آفتاب

1 دریغا که با خود ندیدم مصاحب رفیقی موافق، انیسی مناسب

2 رفیقی که پرسد غمم در مکاره انیسی که جوید دلم در مصائب

3 کسانی که با من زنند از وفا دم ز اهل وطن، یعنی اهل مناصب

4 همه در دیار جفا کرده مسکن همه از طریق وفا گشته هارب

1 ای داده نخل قد تو بر، ماه و آفتاب و افگند سایه خد تو بر ماه و آفتاب

2 بویی چو بوی تو، نه مگر مشک و غالیه؛ رویی چو روی تو، نه، مگر ماه و آفتاب!

3 مالد بخاک راه تو رو، عنبر و عبیر ساید بنقش پای تو سر ماه و آفتاب

4 تا بر دمید اختر حسنت، نمی کنند بر آفتاب و ماه نظر ماه و آفتاب

1 گفتا سحر غلام که: زین کرده یار اسب اینک ز شهر راند برون شهریار اسب

2 افتادم از پیش، که عنان گیرمش ز ناز نگذارد افگند بسر من گذار اسب

3 گویی بباغ و راغ کشیدی دلش که صبح چیند گل و، چراند در لاله زار اسب

4 یا سرخوش از شراب صبوحی، کباب خواست؛ در زیر زین کشید بشوق شکار اسب

1 دگر صبح است و بلبل نغمه خوان است ز حسن گل هزارش داستان است

2 زمین، از رنگ لاله، لعل پوش است؛ هوا، از بوی گل عنبر فشان است

3 نخفتم دوش، تا وقتی که دیدم نسیم صبحدم دامن کشان است

4 چنان شد از شمیمش عطر پرورد که پنداری مشامم عطردان است

1 از دست من کشید گه عهد یار دست بر هیچ کس نیافت چو من روزگار دست

2 گفتم: بیار دست، که بندیم عهد نو بد عهد بین، نداد بدستم ز عار دست

3 دست ردم بسینه نهاد، آنکه شد قرار کز یاریم نهد بدل بیقرار دست

4 در عشق او، ز پند کسانم چه فایده؟! وقتی که برده پنجه ز عشقم ز کار دست!

1 منم که کرد فلک کشت زندگیم حصاد منم که داد زمین خاک هستیم بر باد

2 مرا پدر بود آن مادر، این که می شنود اگر از آن کنم افغان، وگر ازین فریاد؟!

3 وگر ز من شنود کس، چگونه بشمارم شکایتی که نهایت نداردش تعداد؟!

4 هم، آن بخون دلم داد از ستم عادت؛ هم، این بشیر غمم کرد از جفا معتاد!

1 نخست آینه‌ای بهر دیدن خود خواست قرار کار، به خلق سرای امکان داد

2 به عقل آیه والایی دو عالم خواند به عرش، پایهٔ بالایی نه ایوان داد

3 ز مرحمت، به طربگاه هشتمین ایوان ضیاء مشعلهٔ اختران تابان داد

4 ز هفت منظر دیگر، به هفت سیاره؛ خجسته منزلی از ماه تا به کیوان داد

1 الا ای معنبر شمال مورد که جسم لطیفی و روح مجرد

2 گهی از دمت، دلگشایی معاین؛ گه از مقدمت، جانفزایی مشاهد

3 هم از تست، روی شگرفان مصفا؛ هم از تست، موی عروسان مجعد!

4 ز انفاست، ای مایه ی زندگانی؛ که قصر حیوة از تو باشد مشید

آثار آذر بیگدلی

4 اثر از قصاید در دیوان اشعار آذر بیگدلی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار آذر بیگدلی شعر مورد نظر پیدا کنید.