1 در گذشت از وی بساعت برق وار جان خود در راه کرده او نثار
2 تا بسیم پرده او اندر رسید ناگهان یک ماه روی نغز دید
3 دید او یک صورتی بس با کمال رأی و دانش ذات او صافی جمال
4 خرمن نورش طنابی کرده بود ز آب چشمش چشمه آبی کرده بود
1 بر لب دریا همی شد عارفی صاحب در گشته بر سر واقفی
2 دید مردی را مگر در پیش بحر استاده بود با جانی بزهر
3 این سخن میگفت او با خویشتن ای دریغا ای دریغا ما و من
4 ار دیغا باز ماندم این زمان بر لب دریا شده خشکم زبان
1 برگذشت و پرده دیگر بدید گشت پیدا درد چشم او پدید
2 پردهٔ بس بی نهایت بی حجاب پردهٔ کانرا نباشد خود حساب
3 بود خرگاهی ز نور آن را طناب از طناب او جهان پر آفتاب
4 خرگه نوری که پرنور آمدست لیک گه نزدیک و گه دور آمدست
1 میبرید او راه خود در پرده باز تا مگر پیدا شود در پرده راز
2 اولین پرده ز نور تاب دید چون نظر کرد اندران پرتاب دید
3 بود نوری شعله زن در پرده در گر نبینی آن تو باشی پرده در
4 بود نوری سبز با او تاب دار در صفت مانند حوضی آب دار
1 بود استادی عجایب ماه وسال هردم ازنوعی ببازیدی خیال
2 پردیی در پیش رویش بسته بود در پس آن پرده او بنشسته بود
3 از صورها مختلف او بی شمار کرده اندر هر خیالی او نگار
4 ریسمانی بسته بد بر روی نطع از صورها جمع کردی پیش نطع
1 چارمین پرده عجایب پرده بود پردههای دیگران گم کرده بود
2 پردهای در پردهای در پردهای بیصفت دید او عجایب پردهای
3 در میان پردهٔ خضرا صفت برتر از ادراک و وهم و معرفت
4 بود نوری ساطع و آتش نهاد نور او بر سالک حیران فتاد
1 از یقینت این سخن را گوش دار بشنو این اسرار و صنع کردگار
2 اول بنیاد بر ذات خدای پادشاه راز دان و رهنمای
3 جوهی از نور خود پیدا بکرد بس دلی کز شوق خود شیدا بکرد
4 حکم کرد از نیک و بد آنجایگاه تا شود پیدا بخود آن جایگاه
1 راه میبرید تا جائی رسید خود در آنجا گاه ناگه پرده دید
2 پردهٔ دید او عجب آراسته پر ز زینت نقش او پیراسته
3 پردهٔ بد سرخ رنگ و نیلگون اندران پرده عجایب موج خون
4 موج میزد از درون پرده هم دید اندر فوق ناگه یک علم
1 راه بین گفتا که ای جان جهان ای مرا تو آمده عین عیان
2 چون ندانی واصلی آنجایگاه هم تویی و نه تویی اینجایگاه
3 راز تو دریافتم چون گفتهٔ درّ معنی اندرین ره سفتهٔ
4 راز خود اکنون تو پنهان میکنی بر من مسکین چه تاوان میکنی
1 عاقبت آن سالک اندر پردهها بود و میشد از یقین در پردهها
2 تا ششم پرده رسید آنگاه او بعد از آن چون شد دگر آگاه او
3 دید ناگه پرده سبز و لطیف در پس پرده یکی پیر شریف
4 ایستاده در بر آن پرده او دم بدم میکرد در خود پرده او