1 یک دمی ای ساربان عاشقان در چرا آور زمانی اشتران
2 اندرین صحرای بی پایان درآی تا درین ره بشنوی بانگ درای
3 تا در آنجا جمع گردد قافله سوی حج رانیم ما بی مشغله
4 کعبهٔ مقصود را حاصل کنیم در تجلّی خویش را واصل کنیم
1 بود وقتی در ره حج قافله راه دور و رهروان پر مشغله
2 در میان قافله بُد رهروی هر دو گوشش بود کر، مینشنوی
3 ناگهان آن مرد کر بر ره بخفت قافله از جایگه ناگه برفت
4 کر بخفته بود زیشان بیخبر بود مردی بازمانده همچو کر
1 شاه بازی بود پرها کرده باز بود پران در هوای عزّ و ناز
2 دایما از عشق در پرواز بود گاه با گنجشک و گه با باز بود
3 خوی با مرغان دیگر کرده بود روی در هرجایگه آورده بود
4 هر زمانی در سرایی مسکنش هر زمانی درجهانی مأمنش
1 هیچکس زین راه تقریری نکرد همچو احمد هیچ تفسیری نکرد
2 هرچه خواهم گفت او بودست و بس بهترین کل بدو بودست و بس
3 عاقبت آدم چو این دنیا بدید یک زمان سوی وی آمد بنگرید
4 بیخبر از عشقبازی بود او نیک دریاب ونه بازی بود او
1 چون جهودان از قضا عیسی پاک خواستندش تا کنند او را هلاک
2 عزم کردند آن سگان نا بکار تادرآویزند عیسی را ز دار
3 لفظ عیسی یک دو تن زان مردمان فهم کردند از میان آن سگان
4 قول عیسی را بجان کردند قبول زانکه عیسی بود بار ای و اصول
1 از یقینت این سخن را گوش دار بشنو این اسرار و صنع کردگار
2 اول بنیاد بر ذات خدای پادشاه راز دان و رهنمای
3 جوهی از نور خود پیدا بکرد بس دلی کز شوق خود شیدا بکرد
4 حکم کرد از نیک و بد آنجایگاه تا شود پیدا بخود آن جایگاه
1 بر لب دریا همی شد عارفی صاحب در گشته بر سر واقفی
2 دید مردی را مگر در پیش بحر استاده بود با جانی بزهر
3 این سخن میگفت او با خویشتن ای دریغا ای دریغا ما و من
4 ار دیغا باز ماندم این زمان بر لب دریا شده خشکم زبان
1 دید مردی را یکی در چشمهٔ در بر چشمه بکرده رخنهٔ
2 اندران رخنه نشسته بود او در ز مردم بررخ خود بسته او
3 هر زمان در سوی چشمه تاختی خویشتن در چشمه میانداختی
4 در میان چشمه خوردی غوطهٔ بسته بد اندرمیانش فوطهٔ