1 مهترین هر دو عالم مصطفاست انبیاء و اولیا را رهنماست
2 خواجه ثقلین و سلطان جهان ذرّهٔ از نور او کون و مکان
3 بهترین ومهترین جزو و کل مهدی اسلام و هادی سبل
4 سایه حق رحمة للعالمین نور شرعش در مکان و در مکین
1 ذات چه بودجزو و کل با یکدگر جملگی یک گشته در زیر و زبر
2 روح چه بود پرتوی ازنور ذات مانده سر گردان دریای صفات
3 عین چه بود در تجلّی گم شدن قطرهٔ نامانده و قلزم شدن
4 عشق چه بود ذات اشیا یافتن در نهان سر هویدا یافتن
1 ای نموده جسم و جان از کاینات هست در تاریکیت آب حیات
2 ای همه اسرار جانان کرده فاش بیش ازین در صورت حسّی مباش
3 آنچه بخشیدم ترا آن قسم کن هم نموداری بکن فاش این سخن
4 آنچه هرگز آدمی نشنیده است نه کسی دانسته و نه دیده است
1 هیچکس زین راه تقریری نکرد همچو احمد هیچ تفسیری نکرد
2 هرچه خواهم گفت او بودست و بس بهترین کل بدو بودست و بس
3 عاقبت آدم چو این دنیا بدید یک زمان سوی وی آمد بنگرید
4 بیخبر از عشقبازی بود او نیک دریاب ونه بازی بود او
1 شاه بازی بود پرها کرده باز بود پران در هوای عزّ و ناز
2 دایما از عشق در پرواز بود گاه با گنجشک و گه با باز بود
3 خوی با مرغان دیگر کرده بود روی در هرجایگه آورده بود
4 هر زمانی در سرایی مسکنش هر زمانی درجهانی مأمنش
1 چون جهودان از قضا عیسی پاک خواستندش تا کنند او را هلاک
2 عزم کردند آن سگان نا بکار تادرآویزند عیسی را ز دار
3 لفظ عیسی یک دو تن زان مردمان فهم کردند از میان آن سگان
4 قول عیسی را بجان کردند قبول زانکه عیسی بود بار ای و اصول
1 از یقینت این سخن را گوش دار بشنو این اسرار و صنع کردگار
2 اول بنیاد بر ذات خدای پادشاه راز دان و رهنمای
3 جوهی از نور خود پیدا بکرد بس دلی کز شوق خود شیدا بکرد
4 حکم کرد از نیک و بد آنجایگاه تا شود پیدا بخود آن جایگاه
1 رفت پیش شاه محمود از یقین ناگهی از عشق آن دریای دین
2 معرفت با شاه بحر و بر بگفت هرچه بود ازوی به پیدا ونهفست
3 شاه دادش آنگهی درّی نفیس برگرفت ورفت آن شیخ خسیس
4 خویشتن را در بر مردم فکند در میان راه آن در هم فکند
1 دید مردی را یکی در چشمهٔ در بر چشمه بکرده رخنهٔ
2 اندران رخنه نشسته بود او در ز مردم بررخ خود بسته او
3 هر زمان در سوی چشمه تاختی خویشتن در چشمه میانداختی
4 در میان چشمه خوردی غوطهٔ بسته بد اندرمیانش فوطهٔ
1 بود بیچاره دلی مجنون شده دایماً شوریده چون گردون شده
2 بینوائی مفلسی بیچارهٔ گشته او از خان و مان آوارهٔ
3 ناتوانی بیدلی سودا زده هر دو عالم را بکل او پازده
4 عاشقی خوش بود و مجنونی شگرف غرقه دیرینه این بحر ژرف