1 ابتدا برنام حی لایزال صانع اشیاء و ابداع جلال
2 آن خردبخشی که آدم ذات اوست جمله اشیا مصحف آیات اوست
3 خاک را بر روی آب او گسترید عقل و جان و دین و دل زو شد پدید
4 کره چرخ فلک گردان بکرد ماه و خورشید اندرو تابان بکرد
1 مهترین هر دو عالم مصطفاست انبیاء و اولیا را رهنماست
2 خواجه ثقلین و سلطان جهان ذرّهٔ از نور او کون و مکان
3 بهترین ومهترین جزو و کل مهدی اسلام و هادی سبل
4 سایه حق رحمة للعالمین نور شرعش در مکان و در مکین
1 ذات چه بودجزو و کل با یکدگر جملگی یک گشته در زیر و زبر
2 روح چه بود پرتوی ازنور ذات مانده سر گردان دریای صفات
3 عین چه بود در تجلّی گم شدن قطرهٔ نامانده و قلزم شدن
4 عشق چه بود ذات اشیا یافتن در نهان سر هویدا یافتن
1 یک زمان ای روح روحانی قدس پای بیرون نه ازین دیر سدس
2 خیمه دل ماورای دیر زن بود با نابود کلّ سیر زن
3 این بت و رهبان طبعی خوار کن بعد از آن تو ترک پنج و چار کن
4 بشکن این بتهای نقش آزری چند باشی در مقام کافری
1 پرده بازی بود استادی بزرگ چابکی دانا ولی از اصل ترک
2 مثل خود در فن نقّاشی نداشت هر کجا میرفت آنجا کار داشت
3 صورت الوان عجایب ساختی دایماً با خویش بازی باختی
4 هر صور کان ساختی در روزگار خرد کردی دیگر آوردی بکار
1 ای نموده جسم و جان از کاینات هست در تاریکیت آب حیات
2 ای همه اسرار جانان کرده فاش بیش ازین در صورت حسّی مباش
3 آنچه بخشیدم ترا آن قسم کن هم نموداری بکن فاش این سخن
4 آنچه هرگز آدمی نشنیده است نه کسی دانسته و نه دیده است
1 جزو و کل با یکدگر جمع آمدند پای تا سر دیدهٔ شمع آمدند
2 از یقین نور تجلّی چون بتافت خاک مرده روح روحانی بیافت
3 شد نفخت فیه من روحی، نثار سرّ جانان گشت بر خاک آشکار
4 چل صباح آن جهانی بر گذشت تا وجود آدم از گل زنده گشت
1 چون جدا شد آدم خاکی ز جفت یک زمان از درد تنهائی نخفت
2 روز و شب در ناله و در گریه بود او چو سرگردان میان پرده بود
3 در سر اندیب اوفتاده بیقرار روز و شب گریان شده از عشق یار
4 زاب چشم او بسی دارو برست ز آب چشم خود جهانی را بشست
1 گوش کن ای هوشمند راز بین در حقیقت خویشتن را باز بین
2 گفتهٔ بیهوده را چندین مخوان مرکب بیهودگی چندین مران
3 چشم دل را بر یقینت باز کن مجلسی دیگر ز نو آغاز کن
4 پیر و درد دل عطّار شو از هزاران گنج بر خوردار شو