1 ابتدا برنام حی لایزال صانع اشیاء و ابداع جلال
2 آن خردبخشی که آدم ذات اوست جمله اشیا مصحف آیات اوست
3 خاک را بر روی آب او گسترید عقل و جان و دین و دل زو شد پدید
4 کره چرخ فلک گردان بکرد ماه و خورشید اندرو تابان بکرد
1 جزو و کل با یکدگر جمع آمدند پای تا سر دیدهٔ شمع آمدند
2 از یقین نور تجلّی چون بتافت خاک مرده روح روحانی بیافت
3 شد نفخت فیه من روحی، نثار سرّ جانان گشت بر خاک آشکار
4 چل صباح آن جهانی بر گذشت تا وجود آدم از گل زنده گشت
1 یک دمی ای ساربان عاشقان در چرا آور زمانی اشتران
2 اندرین صحرای بی پایان درآی تا درین ره بشنوی بانگ درای
3 تا در آنجا جمع گردد قافله سوی حج رانیم ما بی مشغله
4 کعبهٔ مقصود را حاصل کنیم در تجلّی خویش را واصل کنیم
1 چون جدا شد آدم خاکی ز جفت یک زمان از درد تنهائی نخفت
2 روز و شب در ناله و در گریه بود او چو سرگردان میان پرده بود
3 در سر اندیب اوفتاده بیقرار روز و شب گریان شده از عشق یار
4 زاب چشم او بسی دارو برست ز آب چشم خود جهانی را بشست
1 یک زمان ای روح روحانی قدس پای بیرون نه ازین دیر سدس
2 خیمه دل ماورای دیر زن بود با نابود کلّ سیر زن
3 این بت و رهبان طبعی خوار کن بعد از آن تو ترک پنج و چار کن
4 بشکن این بتهای نقش آزری چند باشی در مقام کافری
1 گوش کن ای هوشمند راز بین در حقیقت خویشتن را باز بین
2 گفتهٔ بیهوده را چندین مخوان مرکب بیهودگی چندین مران
3 چشم دل را بر یقینت باز کن مجلسی دیگر ز نو آغاز کن
4 پیر و درد دل عطّار شو از هزاران گنج بر خوردار شو
1 شاه بازی بود پرها کرده باز بود پران در هوای عزّ و ناز
2 دایما از عشق در پرواز بود گاه با گنجشک و گه با باز بود
3 خوی با مرغان دیگر کرده بود روی در هرجایگه آورده بود
4 هر زمانی در سرایی مسکنش هر زمانی درجهانی مأمنش
1 بود وقتی در ره حج قافله راه دور و رهروان پر مشغله
2 در میان قافله بُد رهروی هر دو گوشش بود کر، مینشنوی
3 ناگهان آن مرد کر بر ره بخفت قافله از جایگه ناگه برفت
4 کر بخفته بود زیشان بیخبر بود مردی بازمانده همچو کر
1 ابتدا برنام حی لایزال صانع اشیاء و ابداع جلال
2 آن خردبخشی که آدم ذات اوست جمله اشیا مصحف آیات اوست
3 خاک را بر روی آب او گسترید عقل و جان و دین و دل زو شد پدید
4 کره چرخ فلک گردان بکرد ماه و خورشید اندرو تابان بکرد
1 پرده بازی بود استادی بزرگ چابکی دانا ولی از اصل ترک
2 مثل خود در فن نقّاشی نداشت هر کجا میرفت آنجا کار داشت
3 صورت الوان عجایب ساختی دایماً با خویش بازی باختی
4 هر صور کان ساختی در روزگار خرد کردی دیگر آوردی بکار