1 ز حال قاضی و مفتی چه پرسی چو ایشان نیست اندر عرش و کرسی
2 بخود بربسته دین مصطفی را نمیداند حقیقت خود خدا را
3 به ظاهر میروند راه شریعت شده غافل از اسرار حقیقت
4 صدف بگزیده و بگذاشته در نمیدانند که دارد گوهر در
1 علوم دین بگویم با تو ای یار تو این اسرار از من گوش میدار
2 علوم باطنی را گوش میدار علوم ظاهری فرموش میدار
3 ز علم باطنی ای یار انور چنین گفتند دانایان رهبر
4 که علم دین بود دانستن راه شود در راه دین از خویش آگاه
1 بتو این سر مشکل باز گویم ز عشق و منزل او راز گویم
2 مقام عشق باشد در همه جا و از او خالی نباشد هیچ مأوا
3 مقام او زمین و آسمانست مقام او فراز لامکانست
4 مقام او بود اندر دل و جان بنور عشق باشد زنده انسان
1 بدان کانسان کامل انبیا بود ولی بهتر ز جمله مصطفی بود
2 به عالم انبیا بسیار بودند نه جمله واقف اسرار بودند
3 ولیکن شش پیمبر در طریقت شدند مأمور اسرار شریعت
4 نخستین این ندا در داد آدم بگسترد او شریعت را به عالم
1 یکی پیری مرا آواز میداد که ای عطار از دست تو فریاد
2 جهان بر هم زدی و فتنه کردی به دیوار مذاهب رخنه کردی
3 تو گفتی آنچه احمد گفت باهو تو گفتی سر به سر اسرار یاهو
4 تو گفتی آنچه سلمان در نهان گفت تو گفتی آنچه منصور او عیان گفت
1 تو ناجی را نمیدانی ز هالک نمیدانی درین ره کیست مالک
2 حدیثی مصطفی گفته در این باب بگویم با تو این اسرار در یاب
3 چنین فرمود کز بعد من امت شوند در دین هفتاد و سه ملت
4 یکی ناجی بود در دین الله بود هفتاد و دو مردود درگاه
1 تو لذات جهان و حشمتش دار حقیقت حشمت دنیا ست آزار
2 زر و زن هم بمعنی نیست لذت بود اندر حقیقت رنج و محنت
3 تو لذات جهان لذات دین دان ز لذات جهان مقصود این دان
4 حقیقت هست لذات جهان علم سخاو رحمت و احسان و هم حلم
1 بگویم با او سر عدل ای دوست اگر دانی طریق عدل نیکوست
2 کسی را عدل باشد اندر این راه که او باشد ز اصل کار آگاه
3 گزیند او طریق مصطفی را بداند در حقیقت مرتضی را
4 شریعت را شعار خویش سازد طریقت را دثار خویش سازد
1 حقیقت بحر کل دریای نور است همه جائی که آن مأوای نور است
2 توی یک قطرهٔ از بحر توحید بیکتائی نگر بگذار تفرید
3 تفکر کن که آخر از کجائی؟ جداگشته ز بحر او کجائی؟
4 شناسی گر بمعنی خویش را باز بدانی کز کجا داری تو آغاز
1 ز حال نوح و کشتی بازگویم به پیش عارفان این راز گویم
2 حقیقت نوح دان هادی مطلق بود معنی کشتی دعوت حق
3 کسی کو دعوت حق را پذیرد به کشتی نوح او را دست گیرد
4 کسی کو آفتی آرد بکشتی یقین میدان که او ماند بزشتی