1 یکی کرد است از پیر حقیقت سؤالی تا بگفت او از شریعت
2 سؤالی کرد وی یکی روز از پیر که ای تو جان همه شاه و همه میر
3 توئی دانم که تو شاه و امیری حقیقت در حقیقت دستگیری
4 تو دیشب حالتی بودت در اسرار چنانت شکر بد اندر بر یار
1 بده جامی از آن جام سرانجام پس آنگه مست شو تا بشکنم جام
2 بده جامی که هشیارم دگر بار که گردم مست چون یارم دگر بار
3 بده جامی که اصلم رخ نموداست مکن هستم که وصلم رخ نموداست
4 بده جامی که جانان باز دیدم از این دیدار او را باز دیدم
1 نمودی واصل کون و مکانی حقیقت شد کنون تو جان جانی
2 نمودی آنچه هرگز کس نگفتست بسُفتی دُر که هرگز کس نسفتست
3 دُرِ معنی تو بگشادی حقیقت که واصل کردهٔ عین طبیعت
4 دُرِ معنی تو بگشادی بتحقیق ترا دادند اینجا وصل توفیق
1 تعالی اللّه که بیمثل و صفاتند حقیقت هر دو در دیدار ذاتند
2 تعالی اللّه که هر دو در یکیاند ابا عطّار جانان بیشکیاند
3 تعالی اللّه که هر دو آفتابند که با ذرّات اندر نور تابند
4 تعالی اللّه دو دیدار نمودار حقیقت در حقیقت صاحب اسرار
1 یکی پرسید از آن دانای اسرار که کن زودم از این معنی خبردار
2 چو ما مردیم وصل حق بیابیم حقیقت بود جان آنجا شتابیم
3 خبرمان بود زینجا و ز آنجا چنان کامروز بر ماهست پیدا
4 چنین عقل و چنین ادراک اینجا که ما دادیم سوی خاک اینجا
1 شبی در صحبت پیری بدم شاد نشسته در عیان عشق دلشاد
2 بدم اندر حضورش مانده خاموش ز سرّ عشق بُد آن پیر مدهوش
3 دمادم پیر در مستی اسرار شدی در حالت اسرار بیدار
4 وگر آهی زدی در عشق و هوئی شدی گردان بر من همچو گوئی
1 ز دانائی یکی پرسید کای پیر همی گوئی همیشه سرّ تفسیر
2 شب و روز است کارت علم خواندن از آنجا نکتههای بکر راندن
3 شب و روز است تحصیل تو از جان که میگوئی حقیقت سرّ جانان
4 حقیقت واصلت دانم در اینجا یقین سر حاصلت دانم در اینجا