1 جوابش داد آن دم صاحب راز که اندر عشق ما میسوز و میساز
2 بسوزان خویشتن مانندهٔ شمع که تا گردی فنا نزدیکی جمع
3 بسوزان خویشتن پروانه کردار که تا گردی بیک ره ناپدیدار
4 بسوزان خویشتن مانند ذرّه برِ خورشید رویم مانده غّره
1 حقیقت چون ز عزت دم نهانی ز دید اینجا کمال جاودانی
2 مر ایشان گشت حاصل در یکی باز یقین دیدند هم انجام و آغاز
3 در این دم چو تو در عزت درآئی حقیقت این گره را برگشائی
4 یقین از عزت اینجا راز بین تو یقین هم جان جان را بازبین تو
1 یکی شد پیش آن پیر طریقت بپرسد این سؤالش در حقیقت
2 که ای سکّان دین و شیخ اکبر نداند هیچ خلقی ازتو بهتر
3 ره شرعت نمودار اناالحق مراگوئی تو اینجاراز مطلق
4 بگو تا کیست اندر نطق هر کس سخن گوی این یکی بنگر از این بس
1 یکی منصور را پرسید ناگاه که ای گشته ز سرّ جمله آگاه
2 یقین اینجا تو داری راز مطلق که دیدستی تو حق را عین مطلق
3 یقین داری عیان جمله آفاق که هستی دمدمه در کلّ آفاق
4 نمود عشق جانان کل تو داری که بر عشّاق شاهی شهریاری
1 تو داری نور یار از عین توفیق توئی اعیان ذات و هست توفیق
2 تو داری بیشکی از آفرینش بتو پیداست عقل و جان و بینش
3 تو داری قلب هم جانم تو داری که هم پیدا و پنهانم تو داری
4 تو داری پادشاهی سوی افلاک بتو زنده نموده آب با خاک
1 ز خود غایب مشو ای دل زمانی همه پرداز هر دم داستانی
2 ز خود غایب مشو ای دل یکی دم که در جانی تو داری هر دو عالم
3 ز خود غایب مشو ای جان بتحقیق بدان کامروز دیدستی تو توفیق
4 چرا بیرون خود تو سیر داری که کعبه در درون دیر داری
1 دلا تا چند سر گردان شمعی بمانده زار و سرگردان جمعی
2 همه ذرّات دل سوی تو دارند بیک ره دیده در کوی تو دارند
3 چو تو ایشان همه در گفتگویند عجایبتر ز تو در جستجویند
4 چو از دیدار تو بهره ندارند بسوی سوختن بهره ندارند
1 خطاب آمد که بخشیدم دلت را گشایم من بیک ره مشکلت را
2 فراقت با وصال اینجا کنم من ز تاریکی کنم راز تو روشن
3 مترس اکنون چو عجز آوردی اینجا که به از عجز نبود هیچ ما را
4 چو عجز آوردی اینجا ره سپردی حقیقت گوی این معنی تو بردی
1 دلا بیدار شو از خواب غفلت چراماندی تو درغرقاب غفلت
2 دلا بیدار شو چون عاشقان تو مخُفت ای دل در اینجا یک زمان تو
3 دلا بیدار شو از خواب مستی که افتادستی اندر سوی پستی
4 دلا تا چند رانم با تو هر راز حجاب از روی خود یک دم برانداز
1 چنین گفتست اینجا پاکبازی که میکردم طلب از خویش رازی
2 بسی سال اندر این سر بودم اینجا حقیقت جزو و کل پیمودم اینجا
3 طلب میکردم اینجاگه یکی من بدیدم ناگهانی بیشکی من
4 درون میجستم اسرار حقیقت برون بردم زدیوار طبیعت