موج سخنم ز اوج از عطار نیشابوری مختارنامه 25
1. موج سخنم ز اوج پروین بگذشت
وین گوهر من زطشت زرین بگذشت
...
1. موج سخنم ز اوج پروین بگذشت
وین گوهر من زطشت زرین بگذشت
...
1. اینها که ز نظم و نثرِ خود میلافند
میپنداری که موی میبشکافند
...
1. خورشید چو رخ نمود انجم برخاست
فریاد ز جان و دل مردم برخاست
...
1. در وقت بیان،عقل سخن سنج مراست
در وقت معانی دو جهان گنج مراست
...
1. تا کی سخن لطیف نیکو گویم
تا چند ز جان و نفس بدخو گویم
...
1. تا روی چو آفتاب دلدار بتافت
در یک تابش جملهٔ اسرار بتافت
...
1. دل میبینم عاشق وآشفته ازو
جان هر نفسی گلی دگر رُفته ازو
...
1. یا رب ز خور و خفت چه میباید دید
وز تهمت پذرفت چه میباید دید
...
1. تا بود مجال گفت، جان، دُرها سفت
وز گلبن اسرار یقین، گلها رُفت
...
1. در هر سخنی که سر بدان آوردم
تا سر ننهم دران سخن سرکردم
...
1. بر دل ز هوا اگر چه بند است تُرا
بنیوش سخن که سودمند است تُرا
...
1. بس دُرِّ یقین که میبسفتم با تو
آگاه شوی که من نخفتم با تو
...