گل قصّهٔ بی خویشتنی از عطار نیشابوری مختارنامه 49
1. گل قصّهٔ بی خویشتنی خواهد گفت
و افسانهٔ شیرین سخنی خواهد گفت
...
1. گل قصّهٔ بی خویشتنی خواهد گفت
و افسانهٔ شیرین سخنی خواهد گفت
...
1. با گل گفتم: چو چشم آن میدارم
کز خندهٔ تو گشاده گردد کارم
...
1. بشکفت گل و رونق شمشاد ببرد
آرام دل بنده و آزاد ببرد
...
1. گل از پی عمری به طلب میآید
از پردهٔ غنچه زین سبب میآید
...
1. گل عمر بسی کرد طلب پس چه کند
آورد ز غنچه جان به لب پس چه کند
...
1. با گل گفتم که با چنین عمر که هست
انگار که نیست رخت بر باید بست
...
1. گل بین که به صد غنج و به صدناز رسید
وز غنچهٔ سرکش به صد اعزاز رسید
...
1. تا پرده ز روی گلِ تر باز افتاد
بلبل با گل همدم و همراز افتاد
...
1. آن نقد نگر که در میان دارد گل
یعنی که کنار زرفشان دارد گل
...