خواهی که ز شغل دو از عطار نیشابوری مختارنامه 1
1. خواهی که ز شغل دو جهان فرد شوی
با اهل صفا همدم و همدرد شوی
...
1. خواهی که ز شغل دو جهان فرد شوی
با اهل صفا همدم و همدرد شوی
...
1. در عشق اگر جان بدهی جان اینست
ای بی سر و سامان! سرو سامان اینست
...
1. کم گوی که ترک حرف میباید کرد
واهنگ رهی شگرف میباید کرد
...
1. عاشق ز همه کار جهان فرد بود
از هر دو جهان بگذرد و مرد بود
...
1. بس سر که به زیر تیغ خواهد بودن
کان ماه به زیر میغ خواهد بودن
...
1. برقی که ز سوی دوست ناگه برود
در حال هزار جان به یک ره برود
...
1. کو جان که به چاره چارهٔ جان کنمش
کو دل که علاجِ دلِ حیران کنمش
...
1. دل را چو به دردِ عشق افسون کردم
از شهر نهاد خویش بیرون کردم
...
1. دل چون دل من غم زده نتواند بود
صد واقعه بر هم زده نتواند بود
...
1. چندان که به جهد اسب جان میرانم
چون مینگرم هنوز در زندانم
...
1. بیم است که نُه پردهٔ گردون سحری
برهم سوزم ز سوز دل چون جگری
...
1. کس را چه خبر ز آهِ دلسوزِ دلم
وز واقعهٔ قیامت افروزِ دلم
...