1 از بس که بخورد خون من بیدادی بیمار شدم نکرد از من یادی
2 آنگاه به دست من چه بودی بادی گر خون دلم بر جگرش افتادی
1 گر جان خواهد از بن دندان بدهم جان خود چه بود هزار چندان بدهم
2 دل میخواهد تا به برِ من آید آری شاید، دل چه بود جان بدهم
1 دل بی تو ز اختیار بر خواهد خاست جان نیز ز پیشِ کار برخواهد خاست
2 برخاستهای غبار من میبنشان بنشین که غبار وار برخواهد خاست
1 جانا! چو ز سر تا قدمت جمله نکوست سر تا قدم جهان ترا دارم دوست
2 من بی تو همه مهر تو دارم در مغز تو با من مهربان چه داری در پوست
1 گفتم که اگر دلِ تو یک رنگ آید در بر کشیم گرچه ترا ننگ آید
2 گفتی تو که در قبای من کی گنجی در برکشمت قبای من تنگ آید!
1 ای عشق رخت واقعهٔ مشکل من بی حاصلی از فراقِ تو حاصل من
2 از سنگدلی تو دلم میسوزد ای کاش بسوختی دلت بر دل من
1 گفتم: «چو تنم ضعیف و لاغر باشد دل در برت از سنگ قویتر باشد»
2 گفتا: «بی شک چو من به میزان کشمت زر بیش دهی چو سنگ در بر باشد»
1 بر خاکِ درت پای در آتش بودن خوشتر بودم کز دگری خوش بودن
2 گفتی: «ستمم مکش!» خوشم میآید از چون تو سمن بری ستم کش بودن
1 ماهی که دلم زو به بلا افتادست در رنجوری به صد عنا افتادست
2 بر بستر ناتوانی افتاد دلم این بارکشی بین که مرا افتادست
1 آن است همه آرزویم عمر دراز تا پیش از اجل ببینم ای شمع طراز
2 تو تیغ کشیده از پسم میآئی من جان بر کف پیش تو میآیم باز