1 از درد تو ای ماهِ دل افروز آخر شب چند آرم چو شمع با روز آخر
2 دل گرچه بسی بسوخت جز با تو نساخت ای بی معنی وفا درآموز آخر
1 آن کس که ترا عزیزتر ازجان دید مینتواند ترا کنون آسان دید
2 تو چشم منی گرت نبینم شاید زان روی که چشم خویش را نتوان دید
1 دوش آمد و دادِ دلِ سرمستم داد یک عشوه نداد و بوسه پیوستم داد
2 پس دستم داد تا ببوسم دستش این کار نکو نگر که چون دستم داد
1 ای مونسِ جانِ همه کس! در من خند! خوش خوش چوگل از بادِ هوس در من خند!
2 در خون گشتم هزار شبگیر از تو چون صبح برآی و یک نفس در من خند!
1 تا چند مرا سوخته خرمن نگری وز دوستیت به کام دشمن نگری
2 تو ناقد عاشقانی و رویم زر آخر به زکات چشم در من نگری
1 پیوسته به آرزو ترا باید خواست تا از تو یک آرزو مرا ناید راست
2 در کینهٔ من نشستهای پیوسته زین کینه به جز دلم چه بر خواهد خواست
1 گر خورشیدی چرخ برینت نرسد ور جمشیدی روی زمینت نرسد
2 گفتی که مرا ناز رسد بر همه کس تا چند کنی ناز که اینت نرسد
1 تا از غم تب دلش به صد درد افتاد شد زرد رخ و بر رخ او گرد افتاد
2 گفتم که چه بود کافتابت شد زرد گفتا مگر آفتاب بر زرد افتاد
1 تا چند مرا خوار و خجل خواهی داشت دیوانه و زنجیر گسل خواهی داشت
2 دلدار منی بیا ودل با من دار گر با منِ دلسوخته دل خواهی داشت
1 بی یاد تو من سرزبان را بزنم بر یاد تو جملهٔ جهان را بزنم
2 تو جان منی ومن از آن میترسم کز بس که جفا کنی تو جان را بزنم