1 لعل تو براتِ کامرانی دهدم منشور به عمر جاودانی دهدم
2 بر روی تو صد بار بمردم هر روز تا لعلِ تو آبِ زندگانی دهدم
1 چون توبهٔ تو گناه خواهد افتاد بس کس که به تو ز راه خواهد افتاد
2 ای ماه! به صَدْقَه یک شکربخش مرا کاین صَدْقه به جایگاه خواهد افتاد
1 گفتم:«بردی از لب و دندان جانم روی از لب و دندان تو چون گردانم»
2 گفتا: «لب خویش را به دندان میخا دور از لب و دندانت لب و دندانم!»
1 من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست سرگشته و حیرانِ تو میخواهم زیست
2 در چاهِ زنخدانِ تو میخواهم مرد وز چشمهٔ حیوانِ تو میخواهم زیست
1 گفتم که «هزار رونق افزون گیری گر تو کم یک شکر هم اکنون گیری»
2 گفتا: «شکر از لبم گرفتی بیرون» یا رب که چگونه جست بیرون گیری
1 زلفِ تو سرِ درازدستی دارد چشمِ تو همه میل به مستی دارد
2 امّا دهنت که ذرّهای را ماند یک ذرّه نه نیستی نه هستی دارد
1 گفتم:«شکری از دهنت، درگذری ناگه ببرم تا که بیابم دگری»
2 گفتا: «دهنی چو چشم سوزن دارم بیرون نشود زچشم سوزن شکری»
1 زانگه که مرا سوی تو آهنگ افتاد صبر از دلِ من هزار فرسنگ افتاد
2 هر کز دهنِ تو یک شکر کرد سؤال تا در نگریست در دمی تنگ افتاد
1 ای جانِ همه جهان زکوةِ لبِ تو رسته ز شکر برون نباتِ لبِ تو
2 دل در ظلماتِ زلفت از دست برفت آه ار نرسد آبِ حیاتِ لبِ تو
1 زان پسته که شیرینی جان میخیزد شوری است که از شکرستان میخیزد
2 چون خندهٔ پستهٔ تو بس با نمک است این شور ز پستهٔ تو زان میخیزد