1 فرسودنِ لعلِ آبدارت بر من بنمودنِ زلفِ بیقرارت بر من
2 یک بوسه بخواهم و صدم عشوه دهی وآنگه گویی ازین هزارت بر من
1 عشقش ز وجودم عدمی میسازد در هر نفسیم ماتمی میسازد
2 گاهم بدو چشم میزند بر جان زخم گاهم به دو لعل مرهمی میسازد
1 ترکم همه کارم به خلل خواهد کرد آورد خطی مگر عمل خواهد کرد
2 هر شور که در جهان ز چشمِ خوشِ اوست با شیرینی لبش بدل خواهد کرد
1 جانم که به لب از لب لعل تو رسید دل تحفه به پیش لب لعل تو کشید
2 خوی خشک نمیکند زخون چون گل لعل زان سنبل ترکز لب لعل تو دمید
1 چشمت که سبق به دلربائی او راست در خون ریزی کام روائی او راست
2 گر جان خواهد رواست زیرا که لبت صد جان دهدم که جان فزائی او راست
1 چون دیده به روی تو نظر بگشاید از هر مژهای خون جگر بگشاید
2 در صد گرهام ز زلف خم در خمِ تو تا پسته به یک تنگ شکر بگشاید
1 کس مثل تو در جهانِ جان ماه نیافت همتای تو یک دلبر دلخواه نیافت
2 جانا! سخن از دهانِ تنگت گفتن کاری است که اندیشه در او راه نیافت
1 ای کرده پسند از دو جهان چاره منت حقّا که دریغ دارم از خویشتنت
2 چون بیخورشید ذرّه را نتوان دید بیروی تو در چشم کی آید دهنت
1 چون گشت لبت به یک شکر ارزانی از لعلِ لبت شکر چه میافشانی
2 من در عوض یک شکر از پستهٔ تو دل دادم نقد و قلب مینستانی
1 بر شاخِ دل شکسته یک برگم نیست کز بی برگی بتر ز صد مرگم نیست
2 بی دانه چگونه برگ باشد آخر بی دانهٔ نارِ لبِ تو برگم نیست