1 چشمت که سبق به دلربائی او راست در خون ریزی کام روائی او راست
2 گر جان خواهد رواست زیرا که لبت صد جان دهدم که جان فزائی او راست
1 کس مثل تو در جهانِ جان ماه نیافت همتای تو یک دلبر دلخواه نیافت
2 جانا! سخن از دهانِ تنگت گفتن کاری است که اندیشه در او راه نیافت
1 من بی سر و سامانِ تو میخواهم زیست سرگشته و حیرانِ تو میخواهم زیست
2 در چاهِ زنخدانِ تو میخواهم مرد وز چشمهٔ حیوانِ تو میخواهم زیست
1 چون گِرد مه از مشک سیه مور آورد شیرینی خط بر شکرش زور آورد
2 فریاد مرا زین دلِ دیوانه مزاج کز پستهٔ او بار دگر شور آورد
1 زان پسته که شیرینی جان میخیزد شوری است که از شکرستان میخیزد
2 چون خندهٔ پستهٔ تو بس با نمک است این شور ز پستهٔ تو زان میخیزد
1 در عشق دلم هیچ نمیسنجد از او هر دم به غمی دگر همی رنجد از او
2 زان تنگ دهان میبنگویم سخنی تنگ است دهان برون نمیگنجد از او
1 گفتم:«شکری از دهنت، درگذری ناگه ببرم تا که بیابم دگری»
2 گفتا: «دهنی چو چشم سوزن دارم بیرون نشود زچشم سوزن شکری»
1 دل، مست بتی عهدشکن دارم من با او به یکی بوسه سخن دارم من
2 گفتم: «شکری» گفت که تعجیل مکن بشنو سخنی که در دهن دارم من
1 گفتم که «چنان شیفتهٔ آن دهنم کز تنگی او تنگدل و ممتحنم»
2 گفتا که «دهانِ تنگ من روزی تست» سبحان اللّه چه تنگ روزی که منم!
1 گفتم: «شکریم ده مسلمانی نیست» گفتا: «جان ده که نرخ پنهانی نیست
2 یک بوسه به جانیست مرا، گو بمخر آن را که بدین گرانی ارزانی نیست»