1 نه همچو منت به مهر یاری خیزد نه نیز چو من به روزگاری خیزد
2 من خاک تو و تو میدهی بر بادم ترسم که میان ما غباری خیزد
1 چون من به خلاف تو نکردم کاری از بنده چرا گرفتهای آزاری
2 هر روز جهان بر من مسکین مفروش بازم خر ازین فروختن یکباری
1 گر با غم تو مرا شماری نبود دور از تو غم مرا کناری نبود
2 گر در ره ما هر دو غباری افتاد شک نیست که راه بیغباری نبود
1 ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی وز هر رگ جان به آتش تو راهی
2 چون میدانی که دل پر آتش دارم ناآمده بگذری چو آتش خواهی
1 از دل گرمی که در هوای تو مراست در بندگیت به آتشی مانم راست
2 چون از آتش فروختن نیست عجب این بنده کنون فروختن خواهد خواست
1 عشق تو که همچو شمع میسوخت مرا بیصبری پروانه درآموخت مرا
2 هجر تو به رایگان گرانم بخرید تا آتش سودای تو بفروخت مرا
1 گر هیچ نظر کنی به روی ما کن ور هیچ گذر کنی به کوی ما کن
2 ای ترک چو کار تو همه تاختن است گر تاختنی کنی به سوی ما کن
1 تا جان دارم سر وفا دارم من ور جان ببری روان روا دارم من
2 تا کی پرسی که هان چه داری در دل چون در همه آفاق ترا دارم من
1 تاکی نفسی از سر صد درد زدن خونابهٔ اشک بر رخ زرد زدن
2 چون هست دل چو آهنت بر من سرد بیهوده بود بر آهن سرد زدن
1 ناکرده به پرِّ پشهای دمسازی چندیم به پای پیلِ هجر اندازی
2 هر شیر دلی که داشتم باد ببرد از بس که بدیدم از تو روبه بازی