1 من بی دلم و اگر مرا دل بودی کی در پیشم این همه مشکل بودی
2 کردم به محال عمر ضایع، وی کاش از وصل تو جز محال حاصل بودی!
1 تا پاک نگردد دل این نفس پرست دستم ندهد بر سر کوی تو نشست
2 تا عشق تو برهم نزند هرچه که هست ندهد سر مویی ز سر موی تو دست
1 هر دم ز تو درد بیشتر خواهم برد هر لحظه مصیبتی دگر خواهم برد
2 چون نیست به جشن وصل تو راه مرا در ماتم خود عمر بسر خواهم برد
1 در عشق تو با خاک یکی خواهم شد سرگشتهتر از هر فلکی خواهم شد
2 درگرد تو هرگز نرسم میدانم گر بسیاری ور اندکی خواهم شد
1 جان بوی تو جست ازدل ناشاد و نیافت دل نیز به عجز تن فروداد ونیافت
2 وان کس که نشان ز وصل تو جست بسی در وادی خاکساری افتاد و نیافت
1 زان روز که حسنت علم عشق افراخت هر چیز که دید پردهٔ روی تو ساخت
2 دادی همه را به یکدگر مشغولی تا با تو کسی می نتواند پرداخت
1 چون گل یابم بوی تو زو میبویم چون مه بینم روی تو زو میجویم
2 چون گوهر وصل تو به کس مینرسد کم زان نبود تا که ازو میگویم
1 ای جمله اشارات و رموزم از تو پیوسته یجوز و لایجوزم از تو
2 بگداخته چون برف تموزم از تو صد گونه حجاب است هنوزم از تو
1 هرچند که نیست در رهت دولت یافت مردند همه ز آرزوی لذت یافت
2 چون وصل ترا فراق تو بر اثرست ذُل در طلب تو خوشتر از عزّت یافت
1 در عشق تودل هزار جان تاوان داد تن در ستم هاویهٔ هجران داد
2 چو دید که ره نیست به وصلت هرگز خون گشت و به صد هزار زاری جان داد