1 چون هیچ کسی ندیدهام در خوردش پیوسته نشستهام دلی پر دردش
2 ناگاه چو برق بگذرد بر درِ من چندان بناستد که ببینم گردش
1 گفتم که درین غمم بنگذاری تو خود غم بفزودیم به سر باری تو
2 وین از همه سخت تر که میزارم من وز زاری من فراغتی داری تو
1 چون هر روزیت بیشتر دیدم ناز هر روز بتو بیشترم گشت نیاز
2 نظّارگی توئیم از دیری باز آخر نظری تو نیز بر ما انداز
1 هر روز ز نو پردهٔ دیگر سازی تادر پس پرده عشق با خود بازی
2 چون تو نفسی به سر نیائی از خویش هرگز به کسی دگر کجا پردازی
1 چون یار نمیکند همی یاد از من برخاست چو زیرِ چنگ فریاد از من
2 مشکل کاری که اوفتادست مرا من بندهٔ یار و یار آزاد از من
1 جان در غمت از خانه به کوی افتادهست بر بوی تو در رهی چو موی افتادهست
2 من در طلب تو و تو از من فارغ این کار عظیم پشت و روی افتادهست
1 در عشق تو سوختم چه میسازی تو در ششدره ماندهام چه میبازی تو
2 تو کار بسی داری و من عمر اندک کی با من دل سوخته پردازی تو
1 گفتم: چو تو بردی سبق اندر خوبی بگزیدمت ازدو کون در محبوبی
2 آواز آمد کای همه در معیوبی بیهوده چرا آب به هاون کوبی
1 یک روز به صلح کارسازی میکن یک روز به جنگ سرفرازی میکن
2 چون از پس پرده سر بدادی ما را در پردهٔ نشین و پرده بازی میکن
1 گر روشنی جمال خودب نمائی دلها ببری و دیدهها بربائی
2 چون بند وجود ما ز هم بگشائی آنگاه ز زیر پرده بیرون آئی