1 چون باد ز من میگذری چه تْوان کرد چون خاک رهم میسپری چه تْوان کرد
2 هرچند که با تو آشنا میگردم هرروز تو بیگانهتری چه تْوان کرد
1 گفتم: دل و جان در سر کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم
2 گفتا: تو که باشی که کنی یا نکنی کان من بودم که بیقرارت کردم
1 از بس که امید و بیم میبینم من از هر دو دلی دو نیم میبینم من
2 چندان که به سِرِّ کار در مینگرم استغنائی عظیم میبینم من
1 گفتم: شب و روز از تو چرا میسوزم هر لحظه به صد گونه بلا میسوزم
2 گفتی: که ترا برای آن میدارم تا با تو نسازم و ترا میسوزم
1 هان ای دل چونی به چه پشتی ما را کار آوردی بدین درشتی ما را
2 ما از غم تو فارغ و تو در غم او از بس که بسوختی بکشتی ما را
1 با کس بنسازی همه بی کس باشی آری چه کنی نمد چو اطلس باشی
2 بنگر که ز کائنات دیار نماند کُشتی همه را و زنده می بس باشی
1 اندهگن توییم از دیری گاه در ما نگر، ای مرا ز اندوه پناه
2 کانها که به حسن گوی بردند زماه کردند در اندوهگن خویش نگاه
1 سرگشتهٔ روز و شبم آنجا که منم دلسوخته، جان بر لبم آنجا که منم
2 تو فارغی آنجا که تویی از من و من تا آمدهام میطپم آنجا که منم
1 گفتم: چه کنم ز پای در میآیم زان پیش که هر روز به سر میآیم
2 گفتا: چه کنی خاکِ درِ من باشی تا هر روزی بر تو به در میآیم
1 گفتم:به غمم قیام کی بود ترا گفتا: غم من تمام کی بود ترا
2 گفتم:همه نام وننگ شد در سر تو گفت: این همه ننگ و نام کی بود ترا