از گریهٔ خود بسی از عطار نیشابوری مختارنامه 37
1. از گریهٔ خود بسی نکویی دارم
وز گوهر اشک هر چه گویی دارم
...
1. از گریهٔ خود بسی نکویی دارم
وز گوهر اشک هر چه گویی دارم
...
1. شبرنگ خطت که رام افسونم بود
میتاخت به تک که تشنهٔ خونم بود
...
1. از رشک تو، کاغذین کنم پیراهن
تا سایهٔ تو نگرددت پیرامن
...
1. چون هر مویم نوحه گر آید بی تو
وز هر سویم ناله برآید بی تو
...
1. دل را که شد از یک نظر دیده خراب
بنگر که چگونه باز شد رشته ز تاب
...
1. اول دل من، عشق رخت در جان داشت
چون پیدا شد مینتوان پنهان داشت
...
1. گر دل نه چنین عاشق شیدا بودی
از عشق تو یک لحظه شکیبا بودی
...
1. خونی که من از دیده به در میریزم
هردم به مصیبتی دگر میریزم
...
1. آن دل که دمی بی تو سر جانش نبود
جان در سر تو کرد و پشیمانش نبود
...
1. گرچه غمم از گریستن بیرونست
هر روز مرا گریستن افزونست
...
1. چون با غم تو دل مرا تاب نماند
در دیدهٔ خون فشان من خواب نماند
...