1 بس سیل که خاست هر نفس چشمم را وز سر ننشست این هوس چشمم را
2 از بسیاری که چشم من آب بریخت آبی بنماند پیش کس چشمم را
1 زان روی که در روی تو چشمم نگریست از گریهٔ من مردم چشمم بنزیست
2 جان بر سر آتش است و دل بر سر آب از بس که دلم بسوخت و چشمم بگریست
1 آن ماه، مرا چو خاک در کوی افکند و اندر طلب خودم به هر سوی افکند
2 زان است هزار قطره خون بر رویم کان روز که رفت چشم بر روی افکند
1 چون ایندل غم کشم وطن در خون دید هر روز ز نو مرا غمی افزون دید
2 زین خانهٔ تنگ، سیر شد، صحرا خواست بر اشک سوار گشت چون گلگون دید
1 روزی که دل شکسته پیش تو کشم بر گلگونش نشسته پیش تو کشم
2 چون بر گلگون سوار شد یعنی اشک پیش آی که تنگ بسته پیش تو کشم
1 با دل گفتم بسی زیان میبینم از دست تودیده خون فشان میبینم
2 دل گفت که با اشک روان خواهم شد زین گونه که این قلب روان میبینم
1 از گریهٔ خود بسی نکویی دارم وز گوهر اشک هر چه گویی دارم
2 گلگونِ سرشک من چنان گرم رو است کز گرم رویش سرخ رویی دارم
1 شبرنگ خطت که رام افسونم بود میتاخت به تک که تشنهٔ خونم بود
2 بر روی آمد، تو گویی از گرم روی شبرنگ خط تو، اشک گلگونم بود
1 از رشک تو، کاغذین کنم پیراهن تا سایهٔ تو نگرددت پیرامن
2 هر چند کنار من چو دریاست ز اشک در شیوهٔ عشق تو، نیم تردامن
1 چون هر مویم نوحه گر آید بی تو وز هر سویم ناله برآید بی تو
2 گلگون سرشکم که همی تازد تیز ای بس که به روی می درآید بی تو