1 ای عشق توأم در تک و تاب افکنده سودای توأم بی خور و خواب افکنده
2 بی روی تودر مردمک دیدهٔ من خون ریزش را سپر بر آب افکنده
1 تا کی ریزم ز چشمِ خون پالا اشک بالای سرم گذشت صد بالا اشک
2 دردی که ز تو در دلم آرام گرفت پرداخته کی شود به صد دریا اشک
1 چون دردِ دلم تو میپسندی بسیار تن در دادم به دردمندی بسیار
2 چون خنده همی آیدت از گریهٔ من زان میگریم تا تو بخندی بسیار
1 تا جان دارم حلقِ من و خنجر تو با جان چکنم گر نکنم در سر تو
2 میآیم و همچو ابر میریزم اشک تا آب زنم به اشک خاک در تو
1 ای از رخ چون گلت گلابِ دیده خار مژهٔ تو برده خوابِ دیده
2 چون آتش عشقت از دلم برخیزد میننشیند مگر به آبِ دیده
1 چون چشم به یارِ سیم تن میافتد خون در دل و چشم ممتحن میافتد
2 چون چشم نگه نداشتم خون شد دل هر خون که فتد ز چشم من میافتد
1 تن خاک نشین چشم یار آمده گیر جان بستهٔ بندِ انتظار آمده گیر
2 چون دیده ز خون دل کنارم پر کرد دل نیز ز دیده بر کنار آمده گیر
1 جانا!غم تو با تن چون مویم داشت وز بس خواری چو خاک در کویم داشت
2 من نیز به چشم بر نیایم هرگز چشمم ز سرشک دست بر رویم داشت
1 چون شمع، ز بس سوز، خور و خوابم شد و آرام و قرار دلِ پرتابم شد
2 از بس که ز دیده ریختم آب چو ابر از دیده ز پیش مردمان آبم شد
1 تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت سوز دل وآه آتشین باید داشت
2 بس سیل که خاست هر نفس چشمم را آخر ز تو چشم این چنین باید داشت