ای از رخ چون گلت از عطار نیشابوری مختارنامه 25
1. ای از رخ چون گلت گلابِ دیده
خار مژهٔ تو برده خوابِ دیده
...
1. ای از رخ چون گلت گلابِ دیده
خار مژهٔ تو برده خوابِ دیده
...
1. چون چشم به یارِ سیم تن میافتد
خون در دل و چشم ممتحن میافتد
...
1. تن خاک نشین چشم یار آمده گیر
جان بستهٔ بندِ انتظار آمده گیر
...
1. جانا!غم تو با تن چون مویم داشت
وز بس خواری چو خاک در کویم داشت
...
1. چون شمع، ز بس سوز، خور و خوابم شد
و آرام و قرار دلِ پرتابم شد
...
1. تا کی ز تو روی بر زمین باید داشت
سوز دل وآه آتشین باید داشت
...
1. بس سیل که خاست هر نفس چشمم را
وز سر ننشست این هوس چشمم را
...
1. زان روی که در روی تو چشمم نگریست
از گریهٔ من مردم چشمم بنزیست
...
1. آن ماه، مرا چو خاک در کوی افکند
و اندر طلب خودم به هر سوی افکند
...
1. چون ایندل غم کشم وطن در خون دید
هر روز ز نو مرا غمی افزون دید
...
1. روزی که دل شکسته پیش تو کشم
بر گلگونش نشسته پیش تو کشم
...
1. با دل گفتم بسی زیان میبینم
از دست تودیده خون فشان میبینم
...