1 از مرگِ تو هر دمی دگرگون باشم گَه بر سرِ خاک و گاه در خون باشم
2 روزیت ندیدمی بجان آمدمی چندین گاهت ندیدهام چون باشم
1 گل بیرخ گلرنگ تو خاریست مرا چشم از غم تو چو چشمه ساریست مرا
2 بیروی تو ای روی به خاک آورده آشفته دلی و روزگاریست مرا
1 گفتم همه عمر نازنینت بینم امروز چه گونه در زمینت بینم
2 ای در دل خاک خفته خون کرده دلم کی دانستم که این چنینت بینم
1 کو کس که دل از مرگِ تو خون مینکند تن نیز ز نوحه سرنگون مینکند
2 از خاک چو سبزه سرنگون کرد بسی چون سبزه خطی سبز برون مینکند
1 بی روی تو در ماه سیاهی آمد مرگت به جوانی و پگاهی آمد
2 خفتی نه چنان نیز که برخواهی خاست رفتی نه چنان که باز خواهی آمد
1 ناگاه چو رخ به راه میآوردی به هرچه خط سیاه میآوردی
2 دردا که به گِردِ خطّ تو خاک گرفت خطّی که به گرد ماه میآوردی
1 از ناز چه سود چون بسودی آخر بی شمع شبی چون نغنودی آخر
2 اکنون به کفن در بغنودی در خاک رفتی و تو گویی که نبودی آخر
1 جان را چو ز رفتن تو آگاهی شد دل در سر نالهٔ سحرگاهی شد
2 کو آن همه دولت تو ای گنج زمین کی دانستی که اینچنین خواهی شد
1 تا خاک تو گشت غم گسارم بی تو بس خون که ز دیده میببارم بی تو
2 از روی چو گلبرگ و خط سبز تو ماند برگ گل و سبزه یادگارم بی تو
1 از کفر بتر بی تو غنودن ما را آخر ز تو گفتن و شنودن ما را
2 ای روی چو ماه کرده در خاک سیاه بی روی تو نیست روی بودن ما را