1 چون نشنودی ز یک مسافر که چه بود کی بشناسی اول و آخر که چه بود
2 هرحکم که کردهاند، در اول کار، آگاه شوی در دم آخر که چه بود
1 گاه از سر طاعتی برون آیی تو گه در کف معصیت زبون آیی تو
2 نومید مشو هرگز و امید مدار تا آخر دم ز کار چون آیی تو
1 خون شد همه جانها و جگرها همه ریش و آگاه نگشت هیچ کس از کم و بیش
2 خوش خوش بشنو حدیث خویش ای درویش از پس منشین که کار داری در پیش
1 آن کس که تمام متّقی خواهد بود ایمن بدنش احمقی خواهد بود
2 جز در دم واپسین نگردد روشن تا خواجه سعید یا شقی خواهد بود
1 چندان که ز مرگ میبگویم دل را تنبیه نمیاوفتد این غافل را
2 مشکل سفری است ای دل غافل در پیش چه ساختهای این سفر مشکل را
1 گر تن گویم عظیم سست افتادست ور دل گویم نه تن درست افتادست
2 این چندینی مصیبتم هر روزی ازواقعهٔ شب نخست افتادست
1 چون خواهد بود در کمین افتادن بر خاستنت زیرترین افتادن
2 انصاف بده دلا که کاری است عظیم در ششدرهٔ روی زمین افتادن
1 گر دل بر امید رهنمون بنشیند ور در غم خود میان خون بنشیند
2 در ششدرهٔ خوف و رجا مانده است تا آخر کار مهره چون بنشیند
1 پیوسته چو ابر این دل بیخویش که هست خون میگرید زین ره در پیش که هست
2 گویند: چه کارت اوفتادست آخر چه کار بود فتاده زین بیش که هست
1 عمری که ز رفتنش چنین بیخبرم بگذشت چو باد و پیری آمد به سرم
2 شد روز جوانی و درآمد شب مرگ وز بیم شب نخست خون شد جگرم